Monday, August 25, 2008

دولتي كه شعارش، شعار انقلاب است

شمعمولاً اينگونه قلم زدن را دوست ندارم، اما مي‌گويم چون الان اعصابم را حسابي خورد كرده‌اند اين دولت ضعيف احمدي نژاد، دو بار در روز برق قطع مي‌شود درست در لحظه‌هايي كه كارهاي مهم داريد، اين يك چشمه از آن، هواپيماي قرقيزستان با حدود 90 مسافر سقوط مي‌كند، حدوداً 50 نفر جان مي‌سپارند كه 40 و اندي از كشته شدگان ايراني بوده اند، در عين حال از موشك با قابليت حمل ماهواره جاسوسي راست يا دروغ به فضا پرتاب مي‌كنيم. هي مي‌گوييم نيروگاه هسته اي براي توليد برق، برقي كه نيامده سيلي از پول فروش نفت ايران را وارد كاخ كرملين روس كرده است، مي‌گويند طبق آمار به دست آمده از فرم اطلاعات اقتصادي 40% خانوارها آسيب پذير هستند يعني سي ميليون آدم آسيب پذير داريم كه بايد از اين حكومت صدقه دريافت نمايند، به فرمايش مولايمان به فروع چنگ مي‌زنيم و اصول را فراموش مي‌كنيم تا يكي از بندهاي زوال حكومت را عملي كرده باشيم. اي رهبر فرزانه، هر قدر دوست داريد از اين دولت تمجيد نماييد، فرموده‌ايد كه بعضي‌ها از روي بي اطلاعي از اين دولت انتقاد مي‌نمايند، بنده عرض مي‌نمايم كه اين بعضي‌ها تدريجاً تعدادشان دارد به اندازه‌ي ملت ايران مي‌شود، آخرش اين پدر خانم عزيز پسر رييس جمهور، آقاي مشايي هم كه نفرمودند ملت اسراييل وجود دارد يا نه؟ مدرك كردان وزير كشور هم كه دانشگاه آكسفورد دريافت كرده‌اند به فرموده خود ايشان يك كاغذ پاره بيش نيست، به آقاي علي آبادي هم يك دست مريزاد براي كسب افتخارات فراوان كاروان المپيك ايران بايد گفت كه خوب 40 ميليارد تومان از بودجه‌ي اين كشور را با تدبير خرج كردي، راستي امروز صدا و سيما علت اصلي قطع برق را در گزارشي كه از شبكه خبر پخش شد سازمان هواشناسي اعلام كرد (چه جالب منتظر بوديم ببينيم تو كي رو پيدا مي‌كني كه سوء مديريت احمدي نژاد رو روش ماله بكشي)، حالا من هم كه آدم بي اطلاعي هستم مي‌گوييم علت قطع برق طبق اعلام بانك مركزي، كاهش سرمايه گذاري دولت احمدي نژاد در توليد برق است، امروز من به شما با اطمينان مي‌گويم، با اين وضعيت تا 17 سال آينده كه چه عرض كنم، تا 200 سال آينده هم تا اين سيستم مديريتي كشور باشد، بايد به سند چشم انداز به مانند يك آب نبات شيرين كه در دهان تركيه، امارات و ساير كشورها جز ايران باشد بنگريم!
هفته‌ي دولت گرامي باد (ياد رجايي زنده باد) در ضمن اين قسمت هيچ ربطي به پاراگراف قبلي ندارد.

Sunday, August 10, 2008

مستاجر ايراني

مستاجر يعني برده‌ي اربابي به نام صاحب خانه بودن، صاحب‌خانه يعني برده‌ي پول بودن يا برده‌ي كس ديگري بودن كه او برده‌ي پول است، شما اگر جاي اين زوج بوديد چه كاري مي‌كرديد؟ آنها كه در كنار همان خانه در خيابان شب را روز و روز را شب مي‌كردند، انصافاً براي من نارحت كننده بود، بد به حال اين همه حرف و شعار كه در پس آن جز سياهي و نگون بختي چيزي نباشد! چه به اسم استقلال، چه به اسم آزادي، چه پيشرفت و چه به اسم ...!


چرا چشمانتان را بر حقيقت باز نمي‌كند آقايان پر مدعي؟

Saturday, August 2, 2008

گرده

این روزها خودم هم نمی دانم که روزهای خوب یا بدی است! شاید مناسب ترین واژه برای این روزها، روزهای مبهم باشد، تقریباً تمامی دوستان گذشته ام به کلاسهای تافل یا ایلتس می روند، محمد، دوستی که از دوره ی ابتدایی یعنی حدوداً نه سالگی تا به امروز با هم بوده ایم تا چند هفته ی دیگر به خدمت سربازی می رود، در این روزها به خاطر فلش آلوده ی یکی دیگر از دوستانم شاید بیش از 10 بار ویندوز نصب کرده ام، تمامی اطلاعات پروژه هایم از دست رفته است، پروژه هایی که قبلاً تحویل داده ام، آنهایی را که باید تا کمتر از 10 روز دیگر تحویل دهم و پروژه ی نهایی، بسیاری از ebookهایی که کلی وقت گذاشته بودم برای جستجو و دانلود آنها تمامی فایلهای PowerPoint سمینارهایم و خیلی چیز های دیگر ... از دست رفته است و حتی دیگر recovery نیز نمی شود.
آنقدر آنلاین نبودم که دوست اینترنتیم نگرانم شده بود! احتمالاً اگر آن روزی که اطلاعاتم از دست رفته بود چهره ام را می دید، دیگر نمی توانست سیمای مرا خندان بیابد و شاید می توانست قیافه یک آدم در آستانه اشک ریختن را مشاهده نماید. اما چند ساعت بیشتر نبود آن حالات، در آن حالت به محمد زنگ زدم! قرار گذاشتیم صبح زود به یاد گذشته ورزشکار شویم و با دوچرخه صبح به بیرون برویم! صبح جمعه ساعت 6:30 همان میدانی که همیشه قرار می گذاریم...

خب اندکی دیر رسیدم به قرار! این هم تلافی آن 10 دقیقه هایی که او مرا علاف می کرد، صبحانه را در یک قهوه خانه سنتی (و نه کافی شاپ) با گرده (نوعی نان) تازه ای که خودمان گرفتیم خوردیم! گرده ها را در بازار سیاه دانه ای 500 تومان گرفته بودم، محمد در صف گرده ایستاده بود و امیدوار بود که بعد از 40 دقیقه به او گرده برسد اما من حوصله ی صف نان را نداشته و نخواهم داشت و با دو برابر قیمت گرده ها را گرفتم!


بعد از ظهر هم علی تماس گرفت و چند ساعتی هم با او بودیم بدمینتون بازی کردیم اساسی مانند همان حرفه ای ها! البته علی مانند من نبود که سالها از بازی بدمینتونش گذشته باشد اما در هر حال بازی پایاپایی داشتیم! امروز که می نویسم درد در تمامی ماهیچه هایم وجود دارد، به خاطر ورزش سنگین!

الان ضد ویروس رایانه ام نیز برایم مشکل ساز گردیده است، NOD32 دیگر به روز نمی گردد، Norton مجالی برای نفس کشیدن سیستم باقی نمی گذارد، McAfee هم به روز نمی گردد حالا دیگر حوصله ی این را ندارم که بگویم آخرین ضد ویروسی را که نصب کرده ام فقط 39 روز تا انقضایش باقیمانده است.

یک اتفاق جالب دیگر به کلوب سر زدم دیدم یک نفر درخواست دوستی کرده است، می دانم تا اینجایش جالب نیست، اما دیدم توی آلبوم تصاویرش بدون هیچ قانون کپی رایتی مثل همه چیز منظره ای از شهرمان را گذاشته است که من خودم سالها قبل آنرا با دوربین دیجیتالم برای وب سایت عکسهایم گرفته بودم!