Saturday, August 2, 2008

گرده

این روزها خودم هم نمی دانم که روزهای خوب یا بدی است! شاید مناسب ترین واژه برای این روزها، روزهای مبهم باشد، تقریباً تمامی دوستان گذشته ام به کلاسهای تافل یا ایلتس می روند، محمد، دوستی که از دوره ی ابتدایی یعنی حدوداً نه سالگی تا به امروز با هم بوده ایم تا چند هفته ی دیگر به خدمت سربازی می رود، در این روزها به خاطر فلش آلوده ی یکی دیگر از دوستانم شاید بیش از 10 بار ویندوز نصب کرده ام، تمامی اطلاعات پروژه هایم از دست رفته است، پروژه هایی که قبلاً تحویل داده ام، آنهایی را که باید تا کمتر از 10 روز دیگر تحویل دهم و پروژه ی نهایی، بسیاری از ebookهایی که کلی وقت گذاشته بودم برای جستجو و دانلود آنها تمامی فایلهای PowerPoint سمینارهایم و خیلی چیز های دیگر ... از دست رفته است و حتی دیگر recovery نیز نمی شود.
آنقدر آنلاین نبودم که دوست اینترنتیم نگرانم شده بود! احتمالاً اگر آن روزی که اطلاعاتم از دست رفته بود چهره ام را می دید، دیگر نمی توانست سیمای مرا خندان بیابد و شاید می توانست قیافه یک آدم در آستانه اشک ریختن را مشاهده نماید. اما چند ساعت بیشتر نبود آن حالات، در آن حالت به محمد زنگ زدم! قرار گذاشتیم صبح زود به یاد گذشته ورزشکار شویم و با دوچرخه صبح به بیرون برویم! صبح جمعه ساعت 6:30 همان میدانی که همیشه قرار می گذاریم...

خب اندکی دیر رسیدم به قرار! این هم تلافی آن 10 دقیقه هایی که او مرا علاف می کرد، صبحانه را در یک قهوه خانه سنتی (و نه کافی شاپ) با گرده (نوعی نان) تازه ای که خودمان گرفتیم خوردیم! گرده ها را در بازار سیاه دانه ای 500 تومان گرفته بودم، محمد در صف گرده ایستاده بود و امیدوار بود که بعد از 40 دقیقه به او گرده برسد اما من حوصله ی صف نان را نداشته و نخواهم داشت و با دو برابر قیمت گرده ها را گرفتم!


بعد از ظهر هم علی تماس گرفت و چند ساعتی هم با او بودیم بدمینتون بازی کردیم اساسی مانند همان حرفه ای ها! البته علی مانند من نبود که سالها از بازی بدمینتونش گذشته باشد اما در هر حال بازی پایاپایی داشتیم! امروز که می نویسم درد در تمامی ماهیچه هایم وجود دارد، به خاطر ورزش سنگین!

الان ضد ویروس رایانه ام نیز برایم مشکل ساز گردیده است، NOD32 دیگر به روز نمی گردد، Norton مجالی برای نفس کشیدن سیستم باقی نمی گذارد، McAfee هم به روز نمی گردد حالا دیگر حوصله ی این را ندارم که بگویم آخرین ضد ویروسی را که نصب کرده ام فقط 39 روز تا انقضایش باقیمانده است.

یک اتفاق جالب دیگر به کلوب سر زدم دیدم یک نفر درخواست دوستی کرده است، می دانم تا اینجایش جالب نیست، اما دیدم توی آلبوم تصاویرش بدون هیچ قانون کپی رایتی مثل همه چیز منظره ای از شهرمان را گذاشته است که من خودم سالها قبل آنرا با دوربین دیجیتالم برای وب سایت عکسهایم گرفته بودم!

1 comment:

  1. با این همه اتفاق قیافه ی یک آدم در «آستانه ی» اشک ریختن فقط!؟
    اینکه دوستانی باشند تا در این مواقع حال آدم را عوض کنند موهبت بزرگیست. قدرشان را می دانید حتما.
    راستی، چه دوست اینترنتی خوبی!
    (;

    ReplyDelete