Sunday, December 28, 2008
Friday, December 19, 2008
برنايران
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد
گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد
راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد
Monday, December 8, 2008
اينجا ايران است!
Saturday, November 29, 2008
آفرین
Thursday, November 13, 2008
نامهاي به دوستم ويكي
Sunday, November 9, 2008
فضاي بيبند و باري در اقتصاد
تجمع گارگران لاستيك البرز-20 آبان 1387 - تهران، نزديك دفتر رياست جمهوري
Tuesday, October 28, 2008
زلال ايران
حالا به نظر شما در كشوري كه زير سايهي اسلام و دست خدا بر آن است. در كشوري كه حسيني باي خبر تهيه ميكند كه كسي كه گفته رتبهام 300 بوده و رتبهي واقعيش 306 ميباشد دروغگو است، در كشوري كه وزيرش دكتري افتخاري جعلي از دانشگاه استعمار پير دارد و آخرين مدرك مورد تاييدش كارداني ميباشد و با آن نون در ميآورد، در كشوري كه نمايندگان آن در هر دوره يك ماشين دريافت ميكنند و 100 ميليون وام هم براي مسكن دريافت ميكنند و در همان خانهي ملت در پشت دوربينها صرف غذا در رستورانهاي لوكس، سفرهاي خارجي بي حساب كتاب و ... جريان دارد. در كشوري كه رييس جمهورش مدارك دانشگاهي را كاغذ پاره مينامد و در عين حال در جمع خيلي ها به دانشگاهي بودن خودش ميبالد، در كشوري كه در روز روشن خانمي را ماموران ارشادش كه به همراه همسرش بوده بازداشت ميكنند و جنازه اش را فرداي آن روز تحويل خانواده اش ميدهند و پروندهاش همانند 1000ها پروندهي ديگر در سايهي عدالت علوي، همانند پروندهي دانشگاه آزادش مختومه ميگردد و در همان حال در همان شهر به عنوان مثال روباهي 1000 چهره به علت سوء شهرت سرانجام ناچار به بازداشت وي ميگردند و نهايتاً ناپديد ميشود. در كشوري كه شهرامها پروريده ميشوند و چون خيلي بد جلوه ميگردد محاكمه ميشود، در كشوري كه اظهارات يك نفر جريانهايي آغاجريسم و پاليزداريسم را وارد فرهنگ لغات سياست آن كشور ميكند و برخي از مردم نا آگاه آن بر روي در و ديوار خيابان و كيوسك تلفن لفظ بي ارزش "رنگارنگ" را مينگارند، ديگر از افراد حقيري چون خبر نگار دروغ پرداز 20:30 انتظاري بيشتر از عكس زير ميرود؟
Sunday, October 26, 2008
Nuke! and IT
عكس از انتخاب
در كشور همسايه افغانستان يك شركت تلفن همراه امريكايي-افغاني براي كاربران خود امكان استفاده از اينترنت را فراهم آورده است. لازم است بدانيد كه سرعت دسترسي به اينترنت در اين خطوط تقريباً 10 برابر پر سرعتترين اينترنت ADSL در ايران است. حالا اميدوارم وخامت موضوع را درك كرده باشيد. شاخص بهداشت طبق اعلام سازمان ملل را هنوز به ياد دارم سال 1995 هنوز كودك بودم و برگههاي شاخص بهداشت را ورق ميزدم، آن زمان افغانستان بعد از آنگولا در ردهي دوم بهداشت قرار داشت. البته از آخر و ايران از آخر 58 ام بود تقريباً و رديفهاي آخر به سوييس، امريكا، ژاپن و انگليس تعلق داشت. حالا اين حسيني باي مواجبي گير صدا و سيما به جاي تهيه گزارش كه كنكوريها دروغگو اند، برود گزارش تهيه كند كه امريكا در رديف آخر بهداشت در جهان قرار دارد و ايران بعد از افغانستان دوم است.
پيوندهاي وابسته:
Wednesday, October 8, 2008
انسانيت به سبك چيني!
Monkey Brain's in Chinese Resturant
چقدر پستي لازم است؟ اين نوع غذا يكي از غذاهاي گرانقيت در چين نيز به حساب ميآيد، نميخواهم حالتان را به هم بزنم اما بايد بگويم چينيها علاوه بر اين غذا، سوپ جنين سقط شدهي انسان را نيز در منوي غذايي خويش دارند! البته اين چيزها به غذا خاتمه نمييابد در محصولات آرايشي چيني از اجساد محكومين به اعدام استفاده ميگردد ديگر چيزي نميگويم. قضاوت با خود شما.
لينكهاي مرتبط
جنين انسان در منوي رستورانهاي چیني
شبكهي يك شبكهي هر ايراني
آقاي ضرغامي عزيز دسستون درد نكنه كه علائم منفي نه تنها در رسانه بلكه در همهي زمينهها از فوتبال و حق پخش گرفته تا راه و در و تخته به اسم صدا و سيما ثبت كردهايد.
Friday, October 3, 2008
يادداشتهايي از يك جوان ايراني
دوست دارم کسی رو داشته باشم اما سر تا پای وجودم رو تردید گرفته , داشته باشم که چی بشه ؟ من که آخر این روابط رو می دونم پس چرا بیخودی خودم رو درگیر این مسائل بی ارزش کنم ! تا همین الان هم کلی از وقت و زندگیم رو هدر دادم .
اما یک فکر این روزها خیلی ذهن من رو به خودش مشغول کرده , تو این فکرم که خودم از نزدیک به یک دختر پیشنهاد دوستی بدم خیلی هیجان داره تا به حال این کار رو نکردم اما نمی دونم واکنش طرف مقابل چیه !
کمتر دختری پیدا میشه که دوست پسر نداشته باشه ممکن جوابش منفی باشه , یا بی تفاوت باشه شاید هم جوابش مثبت باشه .
بیشتر به خاطر هیجانش می خوام این کار رو بکنم تا به حال تو زندگیم از این شیطونی ها نکردم !
اما در شان و شخصیت من نیست که بخوام این کار رو بکنم اصلا دختر مورد نظر رو از کجا پیدا کنم ! بهترین جا دانشگاه می تونه باشه اما از دختر های اونجا خوشم نمیاد تو خیابون هم که نمی تونم ! تو آموزشگاه هم که این ترم کلاس دختر ها جداست دختر های فامیل هم که نمی تونم , خوشم نمیاد !
پس همون بهتر که دختر ها خودشون دنبالم باشن ! اما می خوام این بار خودم انتخاب کنم نه این که انتخاب بشم !
با خودم میگم این دختر ها عجب پررو بودند ! که توی خیابون یا مهمونی یا هر جای دیگه ای مقابل من ایستادند و حرفشون رو زدند , شماره دادند و رفتند! بر فرض این کار رو هم بکنم و دختر مورد نظر جوابش مثبت بود که چی بشه !؟
باز روز از نو روزی از نو ! از درس هام جا می مونم , اعصابم به هم می ریزه , هزینه ی تلفن و سایر هزینه ها ! سروش کجایی مردم از دل درد ! سروش مردم از کمر درد ! سرم درد می کنه ! تا چهار صبح باید دلداریش بدم ! سر کلاس های دانشگاه نرم , برم خانوم رو زیارت کنم ! میگم الان نمی تونم کار دارم اون میگه من فقط الان می تونم بیام ببینمت من هم به ناچار باید برم !
مجبورم بعضی از واحد ها رو حذف کنم که خانوم ناراحت نشن ! از درس و زندگی جا بمونم فردا هم یک پسر دیگه میاد که وضعیتش از من بهتر یا از من خسته میشه میگه bye bye for ever ...
دختر ها کسانی رو دوست دارند که پول ! داشته باشه که با هم برن خوش گذرونی آخرش هم از خجالت پسر در بیاد ! من نه پولش رو دارم نه وقتش رو ! نه اهل این مسائل هستم .
تصويري از يك سالگي سروش برگرفته از وبلاگ وي
این روز ها هر ببو گلابی می تونه یک دوست دختر داشته باشه البته کاری ندارم دختر چه جور آدمیه !
من که به قول خودشون fashion ترین ! خفن ترین ! خوشگل ترین ! و آخر آخر این مسخره بازی ها رو به عنوان دوست دختر داشتم , دیگه داشتن دوست دختر معمولی که برام کاری نداره ! اما آخرش هیچ فایده و سودی برای من نداره من دنبال سود نیستم اما حداقلش این بود این قد بی معرفت نمی شدند البته بعضی هاشون !
اما به نظرم دختر ها خیلی پلید هستند خیلی راحت آدم رو می فروشند ! این قد راحت زیر همه چی می زنند که من می مونم این ها کی بودند ! چرا این طوری بودند ؟! اصلا بهشون اعتماد ندارم هر روز که می گذره بیشتر ازشون بدم میاد !
هیچ دختری حاضر نیست به گذشته ی خودش و کارهایی که کرده اعتراف کنه چون می دونند گند کاراشون در میاد !
از چهار سالگی فکر شوهر کردن هستند دائما تو خواب و خیالشون دارن ازدواج می کنند تا پانزده سالگی قبح دختر بودن براشون از بین رفته !!!!!!! از هیجده سالگی به بعد دنبال یک پسر هستند که بیچاره اش کنند چرا ؟ چون می ترسن ترشیده بشن ! هر کسی هم که موقعیتش بهتر بود و بهتر تونستند ...! کنند میرن سراغ اون .
هدف من برآورده کردن نیاز عاطفی خودم و طرف مقابلم بود و هست اما حالا که وضعیت این طوری چرا خودم رو گرفتار این ها کنم !؟ دارم با آرامش زندگی میکنم می خوام هیچ کدومشون نباشن ...
چند شب پیش فیلم اخراجی ها رو یکبار دیگه دیدم ! صحنه ی آخرش که اون جوانان داشتند روی مین می رفتند گریه ی من رو در آورد !
حیفم امد یادی از اون گل هایی که پرپر شدند نکنم , عزیزانی که جونشون رو در راه کشورشون دادند تا ما بمونیم , مایی که ok گفتن رو با کلاس شدن می دونیم !
مایی که پرچم کشورهای دیگه روی لباسمون حک شده ! و به این مسله افتخار می کنیم ! مایی که برای کشورمون و فرهنگش ارزش قائل نیستیم !
مگه اون جوانانی که روی مین رفتند پاهاشون رو از دست دادند چشم هاشون رو دادند جونشون رو دادند امید نداشتند ؟ هدف نداشتند ؟ پدر و مادر , خواهر و برادر نداشتند ؟ دوست نداشتند ازدواج کنند بچه داشته باشند زندگی آروم داشته باشند ؟ مگه تحصیلات نداشتند ؟ مگه انسانیت نداشتند
چرا همه ی این ها رو داشتند اما اونها پرپر شدند که ما به جای خداحافظ بگیم bye و به این کارمون افتخار کنیم که با کلاس !!! شدیم ...
Saturday, September 27, 2008
هواي نفس
Sunday, September 21, 2008
امكان جديد
گوگل اخيرا در سرويس وبلاگ خود امكان پيگيري وبلاگهاي ديگران را فراهم نموده است. ديگر براي مطلع شدن از تغييرات وبلاگ ديگران لازم نيست كه به وبلاگشان سر بزنيد. از همين صفحهي گوگل ميتوانيد تغييرات وبلاگهاي محبوبتان را ببينيد. حالا ما هم تصميم گرفتيم كه از آن استفاده نماييم و از شرمندگي دوستان و آشنايان كه مجال بررسي روزانه نوشتههايشان فراهم نميگردد، در آييم.
Saturday, September 20, 2008
تجديد ديدار
اولين باري بود كه وارد شريف ميشدم، درسهاي ارائه شده در دانشكدهي مهندسي برق، مكانيك و كامپيوتر را ديدم، در راهروهاي دانشكدهي مكانيك سيماي آشنايي را ديدم، همان دوستي كه دو سال از ما در دانشگاه قبليمان جلوتر بود و در اواسط مقطع دكتري بود، با هم گپي كوتاه داشتيم. من به او گفتم كه شنيدهام از عضويت در هيات علمي دانشگاه سابقمان انصراف دادي؟ خيلي متعجب شده بود كه من از كجا اين خبر را ميدانم و اصرار ميكرد كه بگويم از كجا ميدانم، نماز ظهر را در مسجد دانشگاه شريف خوانديم. من صبح گزارش سميناري را تحويل داده بودم كه به خاطر آن فقط موفق شده بودم، 2 ساعت يا اندكي بيشتر بخوابم. در راهروهاي دانشكدهي مكانيك كه قدم ميزدم، به پوستر تبليغاتي كلاسي كه ارائه ميكنم برخورد كردم، نميدانستم كه تبليغات تا اينجا گسترده شده است.
امروز تجديد ديدار با دوستي قديمي كافي بود تا بيخوابيهايي كه تواني از من باقي نگذاشته بود را از ياد ببرم.
Saturday, September 13, 2008
سالهاي آخر تحصيلي خود را در تهران سپري نماييد!
Tuesday, September 9, 2008
در رمضان
Monday, August 25, 2008
دولتي كه شعارش، شعار انقلاب است
هفتهي دولت گرامي باد (ياد رجايي زنده باد) در ضمن اين قسمت هيچ ربطي به پاراگراف قبلي ندارد.
Sunday, August 10, 2008
مستاجر ايراني
Saturday, August 2, 2008
گرده
خب اندکی دیر رسیدم به قرار! این هم تلافی آن 10 دقیقه هایی که او مرا علاف می کرد، صبحانه را در یک قهوه خانه سنتی (و نه کافی شاپ) با گرده (نوعی نان) تازه ای که خودمان گرفتیم خوردیم! گرده ها را در بازار سیاه دانه ای 500 تومان گرفته بودم، محمد در صف گرده ایستاده بود و امیدوار بود که بعد از 40 دقیقه به او گرده برسد اما من حوصله ی صف نان را نداشته و نخواهم داشت و با دو برابر قیمت گرده ها را گرفتم!
الان ضد ویروس رایانه ام نیز برایم مشکل ساز گردیده است، NOD32 دیگر به روز نمی گردد، Norton مجالی برای نفس کشیدن سیستم باقی نمی گذارد، McAfee هم به روز نمی گردد حالا دیگر حوصله ی این را ندارم که بگویم آخرین ضد ویروسی را که نصب کرده ام فقط 39 روز تا انقضایش باقیمانده است.
Saturday, July 26, 2008
تاريك خانه
الان اين تنها كاري است كه ميتوانم انجام دهم، تاريك است تنها نوري كه وجود دارد نور صفحه نمايش لپ تاپ رو به رويم است، درست است من الان در محدودهي قطع برق هستم نيم ساعتي از خاموشي گذشته است، قبلاً در پستهايم نوشته بودم كه قيمت برق در عددي همچون ده ضرب ميشود، آن يك حدس بود الان اصلاح ميكنم قرار است از اول مهر ماه قيمت برق پنج برابر شود اين را هم گويا وزير نيرو اعلام نمودند آن هم بعد از مصاحبهي رييس جمهور در رسانهي دولتي شبكه 2 سيما!
خب يك خبر خوش براي ايلنا دوستها خبرگزاري كار ايران دوباره آغاز به كار كرده است http://www.ilna.ir/ دلم براي خبر رسانيهايش تنگ شده بود، قبلاً كه به اصطلاح عاميانه دلم خنك ميشد از اخباري كه در ايلنا روي تلكست ميرفت. اميدوارم ايلنا دچار خود سانسوري نشود و روند سابق پيش را ادامه دهد، هر چند هم اينك سايتهايي چون الف، عصرايران و انتخاب كه خود اصولگرا هستند، به منتقدان خوبي تبديل شده اند.
حالا فعلاً بخوانبد مصاحبهي اخير ايلنا را از مجيد انصاري و ببينيد نظر سنجي عصرايران درباره رييس جمهور آتي كشورمان سيد محمد خاتمي!
Thursday, July 24, 2008
ترانهي مادري سريالي علمي تخيلي
به نظر ميرسد فيلمهاي نسبتاً واقعگرا در رسانهي ملي كه با اقبال جامعه مواجه ميگردد در رسانه تحديد و بازار فيلمهاي تخيلي دربارهي جامعهي ايران رونق خوبي ميگيرد، واقعيتي كه شميم آن در پخش فيلمهاي اخير در رسانهي انحصاري دولتي ايران به مشام ميرسد، بدون شك نقش مديريتي برادر ارجمند جناب آقاي ضرغامي ومعاونان شبكههاي صداو سيما تلاشهاي بي وقفهي ايشان در توليد فيلمهاي تخيلي گامي نوين و ميمون است.
Tuesday, July 22, 2008
قانون براي آشغال جمع كنها
انشاء الله كه قانون همه جا اجرا گردد از كودك زباله جمع كن خياباني گرفته تا جايي كه منافعش نه به دو نفر بلكه به مردمي بيش از 70 ميليون مرتبط ميگردد!
Saturday, July 19, 2008
شيطان بزرگ در راه بازگشت به لانه
شايد مهمترين خبر روز، در ايران مذاكرات ايران با انگليس، فرانسه، آلمان (گلچيني از اتحاديهي اروپا)، روسيه، چين و امريكا باشد، از طرفي محمود احمدي نژاد در مصاحبهي تلويزيوني خود در شبكه 2 سيما به طور ضمني قريب الوقوع بودن گشايش كنسولگري امريكا (يا دفتر ديپلماتيك) امريكا را تاييد كرد، اتفاقي كه در زمان دولتها اصلاح طلب سيد محمد خاتمي و دموكرات بيل كلينگتون رخ نداد، با دولتهاي تندرويي دارد شكل ميگيرد كه شعار امريكا هيچ غلطي نميتواند بكند و محور شرارت بودن ايران را پيوسته زمزمه ميكنند.
Monday, July 14, 2008
گنبد دوار
Saturday, July 12, 2008
كمبود آب، آب معدني
امام جمعه موقت همدان در خطبههاي نماز جمعه به زبان فارسي به سبك تركي ميفرمودند آب كم مصرف نماييد، بعضيها با آبي كه وضو ميگيرند، ميتوان دو غسل انجام داد، وسواس نباشيد مخصوصاً خانمها، شيطان گولتان نزند، كفران نعمت نفرماييد خدا نعمتهايش را قطع ميكند، ميفرمودند خودم در قم ديدم كه نان را با لگد خورد ميكنند تا براي استفاده از بهايم مصرف كنند و چه و چه ...، بله من هم صحبتهاي ايشان را اتفاقي گوش كردم و هم ميخنديم و هم برخي را تصديق مينمودم!
من كه مدير نبوده ام، كساني كه امور مملكت به دستان مباركشان اداره ميگردد پس از گذشت 30 سال نه توانسته اند، فرهنگ سازي كنند كه چگونه يك شهروند كم مصرف باشيم، نه توانسته اند مديريت كنند كه چگونه درخواستهاي شهروندان را فراهم آورند و نه حتي توانسته اند افقي را فراهم آورند كه اين مشكلات بر طرف گردد.
بعد از گذشت 6 سال از توصيهي بانك جهاني به ايران براي گذار از اقتصاد دولتي، كه در آن به ايران توصيه شده بود كه از يارانههاي نقدي استفاده كند و قيمتها را به سطح جهاني برساند، تازه كساني كه اين طرح را طرحي سرمايهداري ليبراليستي ميدانستند، خود در حال انجام آن ميباشند. تازه بايد منتظر باشيد تا قبض آب و برق و گازتان در عددي همچون 10 ضرب گردد.
Sunday, July 6, 2008
حاشیه امن قوه قضاییه برای؟
اعضاي هيئت تحقيق و تفحص مجلس هفتم از قوه قضائيه بيانيه اي صادر كردند كه به امضاي الياس نادران، حسين نجابت، عليرضا زاكاني، مهدي كوچك زاده، فاطمه آجورلو، نيره خوان بي طرف، حسن كامران و طباطبايي نژاد اعضاي اين هيئت رسيده است، من متن بيانيه را در سايت الف خواندم، بندهاي متعددي دارد كه عمدتاً مرتبط با پيوند دادن آقاي پاليزدار و ارتباط يا عدم ارتباط حقوقي وي به گزارش تحقيق و تفحص از دستگاه قضايي ميباشد، از جمله اينكه در بندي از آن نوشته شده است:
حالا نميدانم شما حق را به چه كسي ميدهيد! اما خودم در يك هزار توي تاريك گير افتادهام!
Thursday, July 3, 2008
سوء مديريت بي پايان . . .
من خودم در خوابگاههاي دانشگاه بوعلي چندين بار رفتهام خوابگاهي است بدتر از زندان! بوي تعفن در خوابگاه بيداد ميكند! اما هر چه باشد چشم انداز زيبايي از خوابگاه به بيرون وجود دارد. اما چه فايده! بچههاي مهندسي به ويژه مكانيك و عمران به علت سوء مديريت در دانشگاه و عدم نظارت دقيق در دانشگاه بوعلي "له" ميشوند! استادي كه تهديد ميكند حتي اگر رهبر هم بيايد "من" نميگذارم فارق التحصيل شوي و كلاسش فقط 5 جلسه در طول يك ترم بيشتر نميشود يكي از اساتيد شاخص مهندسي مكانيك است، بيچاره دانشجويي كه سه بار درس آزمايشگاه با وي افتاد! استادي كه وقت امتحان خوابش ميبرد و دو ساعت بعد، تازه به دانشگاه ميآمد و آن نمرههاي دقيقي كه ميدهد 10.1 استاد ديگري است، استاد زبان تخصصي كه خودش هم نميداند در مكگيل چه كاري انجام ميداده است دقتش بسيار بالاتر است و نمرههايش دو رقم اعشار دقت دارد 9.99عجب استادي! از اينها كه بگذريم دانشجوياني كه معلوم نيست از تسبيح، ريش نه براي عبادت، بلكه به منظور فراهم آمدن محيط كوچه بازاراستفاده ميكنند! شان محيط دانشگاهي همانند اساتيد ذكر شده بالا ميبرند و در صدر آن روساي بسيار قوي وجود دارد، رييس تندرو و كندرو هر دو "افتضاح" مديريت كردند چون اصلاً مدير نبودند حداكثر چيزي كه بودند يك استاد خوب بودند اگر بودند! دكتري كه فرشته بود، به دوستانم گفته بود علاقه دارم اقوام من در اينجا قبول شوند تا به آنها نشان دهم نمره دادن يعني چه!، استادي كه خودكشي را بهترين راهكار ميديد، استاد برقي كه رييس ستاد تبليغات رييس جمهور احمدي نژاد بود و بچهها همواره تدريس وي را مسخره ميكردند! حالا دارد استاندار ايلام ميشود و آقازاده نيز با مدرك كارشناسي ارشد، عضو هيات علمي! استاد ديگري كه هميشه كار داشت، با مدرك كارشناسي ارشدش از تمامي اساتيد برق بهتر بود با يك كت ساده، پياده ميآمد و ميرفت و من درنگاه اول به او به نظر ميآمد او حداكثر يكي از كارمندان است، بعضيها هم زياد Bug داشتند، استاد پروفسور كامپيوتر، هر بار پيشش ميرفتي بسته به ساعت مراجعه يك برخورد با شما داشت مركز X را با اقوام خود بالانده بود. استاد نماينده مجلس قبل كه شيمي درس ميداد و تنها چيزي كه درس نميداد شيمي بود و دربارهي پيروي از ولايت آنقدر سر كلاس شيمي حرف ميزد كه بچهها را ديوانه ميكرد، بعد از اينكه نماينده شد دست دختر كنكور رديش را گرفت و در دانشگاه صنعتي اميركبير گذاشت، تا از نمايندهي دائمي همدان در مجلس عقب نماند كه شريف را برگزيده بود! البته از دانشجويان هم كم نبودند كه از هنگامي كه پدرشان نماينده مجلس شدند ديگر در دانشگاه ديده نشدند و بعداً معلوم شد در دانشگاه خواجه نصير گويا درس ميخوانند حالا خوب است ترمهاي اول مشروط ميشد مگر نه ممكن بود از هاروارد، ام اي تي و يا استانفورد سر در بياورد، استادي كه بحثهاي معاونت دانشجويش را با بد اخلاقي در سر كلاس مطرح ميكرد و نميشد اصلا يك كلام با وي حرف حساب زد! كلاس تنظيم خانواده تنها كلاسي بود كه من در طول مدت تحصيلم در آنجا نمرهي مثبت گرفتم البته كلاس رياضي عمومي هم بود! انجمن اسلامي كه فقط اسلامي نبود، بسيج دانشجويي كه رييس دانشجويي خواهران و برادران هر دوره تقريباً با هم ازدواج ميكردند (البته اين را بعداً دوستان مذهبيم گفتند كه در كشور جامعيت دارد) و جامعهي اسلامي دانشجويان كه واقعاً استثنايي بودند و زير بار هيچ دخالتي نميرفتند و استقلال خود را حفظ ميكردند، مسجدي كه بيش از 15 سال در حال ساخت بود و الان هم تكميل نگرديده است و معاون وزير فعلي وقتي مسجد را ديده بود گفته بود مگر ميخواهيد وسط دانشگاه مسجد جامع بسازيد! خاطراتي است كه با هزاران خاطره ديگر هر چند وقت يكبار بر روي پردهي ذهنم اكران ميگردد.
Wednesday, July 2, 2008
كي؟ كجا؟ كي؟
حتي اگر شما هم جاي من بوديد، حس كنجكاويتان بر انگيخته ميشد كه يك وبلاگ محتوي چه چيزي ميتواند باشد، كه از وزارت نيرو، وزارت كشور، خبرگزاري ايرنا، صدا و سيما و چند دانشگاه آن را گاه و بيگاه مورد تفقد قرار ميدهند البته وزن دانشگاهها در برانگيزش حس كنجكاويم چندان نيست.
چند فرضيه مطرح ميگردد:
الف) فكر ميكنند من ميدانم و آنها نميدانند، ميخواهند بدانند من چه ميدانم. (البته نميتوان همه چيز را گفت:"جز راست نبايد گفت، هر راست را هم متاسفانه نبايد گفت و گرنه ميگفتم تا مرا نيز مثل آن بندهي خدا زنداني كنند")
ب) ميخواهند بدانند كيستم من! نه فكر نكنم چون وزارت اطلاعات اين كار را خيلي خوب انجام ميدهد و از عجايب هفتگانهي جهان امروز شايد يكي از آنها وزارت اطلاعات ايران باشد كه دستگاههاي اطلاعاتي امريكا را نيز به سادگي بازي ميدهند. اما اگر خيلي دلتان ميخواهد بايد عرض كنم كه، شيداي زمانم (استغفر الله! شما كه مرد بوديد)، رسواي جهانم، بي دلبر و بي دل (يعني ميخواي بگي گدايي؟)، بي نام و نشانم (منظورت اينه كه كد مليت هنوز بهت ابلاغ نشده؟)، ولي شما دامنتان را بكشيد آن طرف شرعاً اشكال دارد (بيخودي گفته دامن مكش از من) و سپردن دل نيز به شبهي ربوي بودن آن جزو اقتصاد غير اسلامي است (كين دل كه سپردم ديگر نستانم)، اين مورد شامل دلستان و دلداده هر دو مشمول مجازات سنگين، تيرباران با آر پي جي خواهد بود.
پ) آنقدر آدم بيكار زياد شده است كه هنگام كار ترجيح ميدهند وبلاگ خواني كنند و جواب تلفن مردم را ندهند! البته اين فرضيه بعيد است (داخل پرانتز از عبارت خيلي با تعداد حرف ي بيشمار استفاده گردد). الان كه اين را گفتم رايحه خوش خدمت فضا را آكنده است.
ت) اما فرضيه محتمل تر اين است كه ... خوب ببخشيد به علت كمبود انرژي از نوشتن اين قسمت معذوريم حالا اگر شما خواستيد بنويسيد.
Monday, June 30, 2008
3 2 1 ACTION
محبوب ترين کارگردان:
عروسك گردان تئاتري به نام جهان
محبوب ترين فیلم:
زندگي پدري بزرگ من
بهترين بازيگران:
پدر بزرگ باز هم پدر بزرگ، تو و من
بعد از هرج و مرج سياسي-اقتصادي در عرصهي كشور نوبت به هرج و مرج اطلاعاتي رسيده است، آقاي جاسوس ببخشيد مدير يك شركت خصوصي مرتبط به بخشهاي دفاعي كشور گويا در دادگاه بدوي به اعدام محكوم شده است يك خائن ديگر براي سرود اي ايران! اما در عين حال مرگ كارگران در سعادت آباد هم بحث ديگري است درد آور!، قاضي و خان را هر دو را به چالش كشيده است. هر روز هواپيماي نظامي در نزديكي ما در حال انجام عمليات احتمالاً در كشوري دوست و همسايه اند و من فقط صداي آن را ميشنوم! ضد هوايي كه نتوانست شي نوراني را در غرب تهران هدف قرار دهد! ماجراي سقوط هواپيماي اصفهان اگر صحت داشته باشد، نقدي شدن يارانهها و .... حالا خوب است كلي درس و پروژه دارم! هر وقت مينويسم فكر ميكنم شايد اين آخرين مطلبي باشد كه آنرا نشر ميكنم پس سعي ميكنم منصف باشم!
Friday, June 20, 2008
پيرامون اظهارات پاليزدار
خبرگزاري دولتي برنا در يادداشتي تحت عنوان«نکته انحرافي پرونده پاليزدار. چرا به جاي "ما قال" به من قال مي پردازيد؟» به دفاع از اظهارات وي پرداخت. همچنين به گزارش «فردا» در يادداشت آمده است: سوال اساسي و مهم اين است که چرا به جاي حمله به شخصيت فردي پاليزدار، هيچ کس اتهامات مطرح شده از جانب وي را تکذيب نمي کند؟!
اتحاديه جامعه اسلامي دانشجويان اين سوال را مطرح كرده بود كه آيا اتفاقاتي از اين دست محصول عدم پاسخگويي مسئولان قوه قضاييه نيست؟
از طرف ديگر بيان كرده اند :"اما مسئله اصلی که در این غوغای سیاسی در حال فراموشی است محتوای سخنان پالیزدار است. بالاخره این سئوال در افکار عمومی مطرح است که تکلیف حرفهای ایشان چه میشود؟"
از طرفي تخلفات مالي بعد از اين اظهارات به ايشان وارد گرديده است كه ليست 6 ميلياردي آن هنوز هم در ليست خبرگزاري فارس هنوز هم قابل مشاهده است اين در حالي است كه به گزارش برنا گفته مي شود عباس پاليزداري كه در دانشگاه همدان اتهاماتي را به برخي چهره هاي كشور نسبت داده 7 ميليارد تومان بدهي دارد اما شخص ديگري با همين نام 6 ميليارد تومان اختلاس كرده كه با اين شخص متفاوت است. و دو تيتر جالب در دو سايت الف "اين پاليزدار آن پاليزدار نيست" در 22 خرداد و خبرگزاري فارس "اين پاليزدار همان پاليزدار است" در 24 خرداد در تاييد گفتههاي پيشين مطلب را كامل ميسازد.
از طرفي سوال اينجاست كه كساني كه دربارهي مدرك تحصيلي ايشان سر و صدا ميكنند چرا تا پيش از اين دربارهي ايشان اظهار نظر نكرده بودند؟ و دستگاههاي اطلاعاتي-قضايي در صورت وقوع چنين جرمي چرا تا پيش از اين نسبت به برخورد با ايشان اقدام نكرده اند؟
به نظر ميرسد اظهارات يك فرد در صورت كذب بودن آنها نبايد سبب دستگيري 11 نفر بنا به اظهار نظر سخنگوي قوهي قضائيه و بازپرسي از نماينده مردم كرج مجلس به مدت 11 ساعت باشد.
آنچه از نظر بنده در جهت تنوير افكار عمومي درست به نظر ميرسد، جوابيهاي مستدل بر بند بند اظهارات ايشان است، تا صحت و يا عدم صحت بيانات ايشان مشخص گردد و در هر دو صورت اقدامات قانوني لازم به عمل آيد.
Sunday, June 15, 2008
مرثیهاي براي علي
ای علی من آمدهام که بر حال زار خود گريه کنم،زيرا تو بزرگوارتر از آنی که به گريه و لابه ما احتياج داشته باشی.....
ای علی گفتی که هرکس گفتنیهايی دارد - و شخصيت هر انسانی به اندازه ناگفتنیهای اوست. و من اضافه میکنم که درجه دوستی و محبت من با انسانی ديگر به اندازه ناگفتنیهای است که میتوانم با او در ميان بگذارم - و از این ناگفتنیها که میخواستم بازگو کنم، بی نهايت داشتم..............
ای علی من دردمندم، دل شکستهام، زير کوهی عظيم از ظلم و ستم کوفته و پژمرده شدهام، ديگر صبر و تحملم به پايان رسيده است. خواستم از فرصت محالی که بدست آمده بود استفاده کنم، و در کنار تو، در پرتو روح بلند تو کمی بياسايم، خوش داشتم که وجود غم آلود خود را به سر پنجه هنرمند تو بسپارم، و تو، نی وجودم، سرود عشق، و آوای تنهايی، و آواز بيابان و موسيقی آسمانم را بشنوی.
میخواستم که غمهای دلم را بر تو بگشايم، میخواستم که پردههای جديدی از ظلم و ستم را که به شيعيان علی و حسين میگذرد به تو نشان دهم و کينهها و حقهها و تهمتها و دسيسه بازیهای کثيفی را که از زمان ابوسفيان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمايانم.ای علی؛ شايد تعجب کنی اگر بگويم که همين هفته گذشته که به محور جنگ "بنت جبيل" رفته بودم و چند روز را در سنگرهای متقدم "تل مسعود" در ميان جنگندگان "امل" گذراندم فقط يک کتاب با خودم بردم و آن (کوير) تو بود. کويری که يک عالم معنی و غنا داشت، و مرا به آسمان ها میبرد و به ازليت و ابديت متصل میکرد، کويری که در آن آوای عدم را میشنيدم، از فشار وجود میآراميدم، به ملکوت آسمان پرواز میکردم و در دنيای تنهايی به درجه وحدت میرسيدم.
ای علی؛ تو نماينده به حق محرومين و زجر ديدگان تاريخی، و من ناله درد مندان را از حلقوم تو میشنوم، خروش اعتراض آنها را در فرياد رعد آسای تو میيابم، سرنوشت هزاران کارگر بدبخت را از دريچه چشم تو میبينم که زير تازيانه جالادان فرعون جان میدهندو زير تخته سنگها دفن میشوند، و من صدای خرد شدن استخوانهای نحيف آنها را زير تخته سنگها میشنوم، و ضجه درد مندان و ناله زجر ديدگان دلم را به درد میآورد.
ای علی؛ دین داران متعصب و جاهلان تو را به حربه تکفیر کوفتند، از هیچ دشمنی و تهمت فرو گذار نکردند، و غرب زدگان که خود را به دروغ روشنفکر مینامند، تو را به تحمت ارتجاع کوبیدند و اهانتها کردند، و رژیم شاه نیز که نمیتوانست تو را تحمل کند، و روشنگری تو را مخالف مصالح خود می دید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره شهید کرد. .
قسم به غم که تا روزگاری که دريای غم بر دلم موج میزند،ای علی تو در قلب من زنده و جاويدی.
قسم به ناله درد مندان و آه بينوايان، و اشک يتيمان، که تا استعمار و استبداد و استثمار وجود دارد، تو ای علی در جوش و خروش زنجيريان و محرومان حيات داری.
لينك مرتبط: پايگاه شهيد مصطفي چمران
Thursday, June 12, 2008
پادشاه بي لباس
كودك كه بودم داستاني را برايم ميخواندند از پادشاهي كه لباسي نامرئي خواست و دو شياد، چندين شبانه روز به دوختن لباسي كه اصلاً وجود نداشت پرداخت و گفتند كسي كه لباس نامرئي را نميفهمد بيشعور است. داستان آنجايي خاتمه يافت كه كودكي خرد در مراسم سان پادشاه با لباس نامرئيش فرياد زد! پادشاه لخت است.
حالا اين داستان چه شد كه بعد از اين همه سال در ذهنم تداعي شد؟ اظهارات اخير كسي را در وبلاگش داشتم ميخواندم كه گفته بود:
"نمی توانیم هاله های نور خدا را منکر شویم. هرکس نمی بیند به کوری خود اعتراف کرده است."
اين هالهها نور از همان هالههايي است كه رئيس جمهور احمدي نژاد در هنگام سخنرانيش در سازمان ملل كنارش پديد آمده بود، كه در گزارش بعد از سفرش به آيت الله جوادي آملي (اگر درست در خاطرم مانده باشد) بيان شد، اما خبرنگار روزنامهي شرق وقتي چند روز بعد در كنفرانس خبري از احمدي نژاد پرسيد گويا خود وي آنرا از ياد برده بود و حالا مجدداً رييس جمهور احمدي نژاد آنها را به لحني تندتر از پيش به خاطر آورده است، شايد اين نيز از عنايات ويژه حضرت وليعصر (عج) به شخص ايشان است. حالا شايد بايد كودكي به رييس جمهور فرياد كند كه جناب رييس شايد اين هالههاي نوري كه شما ميبينيد هالههاي ايجاد شده توسط لامپهايي با جريان برق است.
Monday, June 9, 2008
آيينه گر، نقش تو بنمود راست
خود شكن ،آيينه شكستن خطاست
Thursday, June 5, 2008
ايزولاسيون كاربران ايراني
Tuesday, June 3, 2008
زندگي
راستي در آستانه ارتحال حضرت امام (ره) هستيم. تنها شخصي كه عكسش در اتاق خوابم بيش از 10 سال است كه عكسش آويزان است و حتي در مغازهي اصغر آقا كه اصلاً اعتقادي به نظام ندارد هنوز عكس امام در وسط مغازه اش باقي مانده است، هنوز هم آن عكسي را كه در كودكستان به ما دادند همراه دارم كه در آن عكس نوهي حضرت امام در حال بوسيدن ايشان هستند، شايد امام ابعادي از زندگي امام هنوز هم نا شناخته باشد، در دوران كودكيم در خانهاي با حياط كوچكي در تهران در محله جيحون زندگي ميكرديم و هنوز يادم هست به پدرم ميگفتم مرا براي ملاقات پيش امام ببرد، آرزويي كه هيچگاه موفق به رسيدن به آن نشدم.
شايد مطالب اوليه با مطالب دومي كه نوشتم متناقض به نظر برسد، اما من واقعيتهاي امروز را آنگونه كه شما با ديدن عكس دوم قياس كرديد، قياس نميكنم. حالا اين چيزها به تكنولوژي آب و برق موبايل و اينترنت و ديش چه ربطي داشت را ديگر خودتان زحمت بكشيد بگوييد.
Sunday, June 1, 2008
ياد باد آن روزگاران
"امضای پروتکل الحاقی
اين چند وقت خيلی حرف سر امضای پروتکل الحاقی بود... خود من مخالف امضای اين پروتکل هستم چون به نظر من ا امضای اين پروتکل يعنی يک شکست سياسی بزرگ که در آينده ميتونه امنيت ملی رو تهديد کنه... ولی متاسفانه بايد بگم که ما شايد در اين برهه از زمان شکست خورديم ... بخاطر اينکه خيلی خودمون رو دست کم گرفتيم و شايد هم ترسيديم ... نظر شما چيه؟"
وپست كردن شعرهايي كه در خلال كنكور سراسري به صورت تفنني ميسرودم و قسمتي از آن را پست كرده بودم، كه درون مايهي آن برگرفته از شعري از گلستان سعدي بود "عمر برف است و آفتاب تموز". شعري را كه 6 سال پيش سروده بودم، البته بخشي از آنرا دوباره زمزمه كردم كه در 19 آذر 1382 نوشته شده بود:
" به مناسبت همنشينی با سرما
امروز می خوام در باره يکی از شعرام بگم که زمانی که کنکور داشتم ۲ سال پيش سرودم ... البته خودتون می فهميد که اين شعر اقتباسی بوده از س....
آن هنگام که مهر تابان
خشم خود بر بر اين برف حقير برگيرد
رو به سستی نهد اين برف که ندارد يارای قدرت مهر ای هوشيار
عمر برفی که زمان پی در پی بفروزد بر آن پايداری نتواند بکند ...."
الان ادامه شعر را يادم نيست دقيقاً چون دفتر شعرهايم در همانجايي قرار دارد كه 6 سال پيش قرار داشت.
اما ميدانم بعد از اين قسمت نوشته شده بودم:
"اين سخن از من نيست، اين سخن آن كسي كه گذر كرد و برفت
قدمي زد بخنديد به دنيا و بگفت:
اين گلستان ......."
ادامهاش را در خاطر ندارم.
Wednesday, May 28, 2008
سيامين سالروز فتح بام دنيا
تنها سودایی بزرگ میتواند پاسخگو باشد. سی سال پیش درست در چنین روزی، هشتم ماه مه، دو کوهنورد در ارتفاع ۸ هزار و ۸۵۰ متری زمین قرار گرفتند، بدون آنکه از ماسک اکسیژن استفاده کنند.
مسنر (راست) و هابلردر بازگشت از نپال مورد استقبال همسرانشان، اوشی مسنر (ر است) و رژینه هابلر قرار گرفتند (فرودگاه مونیخ ۲۲ مه ۱۹۷۸)
لحظهای شک و لحظهای دیگر یقین، مسنر و هابلر را فرا میگرفت. آیا این کار حماقت است یا توصیهی عقل سلیم؟ داستان این موج متناوب شک و یقین را ابتدا هابلر و سپس مسنر بازگو میکند: «فشار روانی، بهخصوص بههنگام صعود، خیلی زیاد بود. چون ما نمیتوانستیم باور کنیم که آیا واقعا قادریم بدون ماسک اکسیژن، در شرایطی که فشار سهمی اکسیژن یکسوم سطح دریاست، پیش برویم، بدون اینکه بیهوش شده و به زمین بیافتیم.»
«هر بار که استراحت میکردیم، این سؤالها در ذهنمان تکرار میشد: آیا هنوز هم عقل کافی داریم؟ آیا این کار مسئولانه است؟»
صدای مسنر در آخرین استراحت طولانی، درست پیش از فتح قله، گواهی مستند بر این حقیقت است که نه تنها تنفس، بلکه تمرکز و تفکر نیز برایش مشکل شده بود: «ما در ۷ هزار، ۵ هزار، ۵۰۰ متری، ما در ۸ هزار و ۵۰۰ متری سطح دریا، در آخرین استراحتگاه هستیم. نسبتا سریع بالا آمدیم. اما هوا بسیار بد است.»
سرمای زیر چهل درجه سانتیگراد، زوزهی بادهای توفانی. اکثر کوهنوردان حتی با ماسکهای اکسیژن هم تاب چنین شرایطی را نیاورده و بازگشتهاند. اما مسنر و هابلر خیال بازگشت نداشتند. مسنر میگوید: «در آخرین مرحلهی صعود، بیش از اینکه روی پاهایمان راه برویم، بر روی زانوها و دستهایمان بالا میرفتیم، چارهای نبود، وگرنه نمیتوانستیم.»
حدود عصر بود که سرانجام مسنر و هابلر به فراز قلهی اورست رسیدند. زمان، زمان در آغوش گرفتن، ضبط کردن صدا و عکس گرفتن بود. اما هیچ کدام از اینها نمیتوانست احساس آنها را همانطور که مسنر میگوید، بازگو کند: «نشئه هم نمیتواند وضعیت ما را توصیف کند، چرا که به مغزمان خون کافی نمیرسد و همه چیز بسیار کند پیش میرود، نهتنها راه رفتن و صعود کردن، بلکه همه چیز آهسته است، خیلی آهسته. انگار که مغزمان فلج شده، بومب.»
مسنر ادامه میدهد: «در همهی بدنم آرامش حکمفرماست، مثل کسی نفس میکشم که همهی زندگیاش را دویده باشد.»
پتر هابلر به هنگام پایین آمدن، سر از پا نمیشناخت. با سرعت هر چه تمامتر به زیر میآمد تا باز به ارتفاعاتی برسد که تنفس در آن راحتتر است. با وجود این، کوهنورد اتریشی تأکید میکند که به همراه همپایش، مسنر، موقعیت را تحت کنترل خود داشتند: «ما کسانی نیستیم که در کمپ اولیهی اورست، کرامپون را به کفشهایمان بسته و هوس امتحانکردن به سرمان زده باشد، چرا که قبلا هرگز این کار را نکرده بودیم. ما بسیار آموزش دیده و تمرین کردیم و در پایان هم تنها باید همپای ایدهآل را پیدا میکردیم؛ من راینهولد را انتخاب کردم و او نیز من را.»
همانطور که مسنر میگوید، سرانجام او و هابلر نشان دادند که: «قلهی اورست بدون ماسک اکسیژن هم قابل فتح است.»
اما با وجود اینکه این فتح، انقلابی را در تاریخ کوهنوردی پدید آورد، کمتر کسی از آن استقبال کرد. از آن زمان تاکنون، قلهی اورست ۳ هزار و ۷۰۰ بار دیگر فتح شد، اما تنها ۴ درصد از این تعداد حاضر شدند، مانند مسنر و هابلر، از ماسک اکسیژن صرفنظر کنند.
اشتفان نستلر/ فریبا والیات از دويچه وله
اميد را از كسي نگير شايد اميد تنها چيزي است كه او داشته باشد.
در ابتدا چيز ديگري پست كرده بودم، اما در آخرين لحظات تصميم گرفتم اين مطالب رو از سايت الف نقل كنم كه اگر علاقمند بوديد بقيه مطالب را آنجا بخوانيد بيشتر از اين دوست ندارم ناراحت شويد.
عارفان که جام حق نوشيدهاند
بد ز دلاکي زن او را فتوح
بود روي او چو رخسار زنان
مردي خود را هميکرد او نهان
او به حمام زنان دلاک بود
در دغا و حيله بس چالاک بود
سالها ميکرد دلاکي و کس
بو نبرد از حال و سر آن هوس
زانک آواز و رخش زنوار بود
ليک شهوت کامل و بيدار بود
چادر و سربند پوشيده و نقاب
مرد شهواني و در غرهي شباب
دختران خسروان را زين طريق
خوش هميماليد و ميشست آن عشيق
توبهها ميکرد و پا درميکشيد
نفس کافر توبهاش را ميدريد
رفت پيش عارفي آن زشتکار
گفت ما را در دعايي ياد دار
سر او دانست آن آزادمرد
ليک چون حلم خدا پيدا نکرد
بر لبش قفلست و در دل رازها
لب خموش و دل پر از آوازها
عارفان که جام حق نوشيدهاند
رازها دانسته و پوشيدهاند
هر که را اسرار کار آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند
سست خنديد و بگفت اي بد نهاد
زانک داني ايزدت توبه دهاد
در بيان آنک دعاي عارف واصل و درخواست او از حق همچو درخواست حقست از خويشتن کي کنت له سمعا و بصرا و لسانا و يدا و قوله و ما رميت اذ رميت و لکن الله رمي
آن دعا از هفت گردون در گذشت
کار آن مسکين به آخر خوب گشت
که آن دعاي شيخ نه چون هر دعاست
فاني است و گفت او گفت خداست
چون خدا از خود سال و کد کند
پس دعاي خويش را چون رد کند
يک سبب انگيخت صنع ذوالجلال
که رهانيدش ز نفرين و وبال
اندر آن حمام پر ميکرد طشت
گوهري از دختر شه ياوه گشت
گوهري از حلقههاي گوش او ياوه
گشت و هر زني در جست و جو
پس در حمام را بستند سخت
تا بجويند اولش در پيچ رخت
رختها جستند و آن پيدا نشد
دزد گوهر نيز هم رسوا نشد
پس به جد جستن گرفتند از گزاف
در دهان و گوش و اندر هر شکاف
در شکاف تحت و فوق و هر طرف
جست و جو کردند دري خوش صدف
بانگ آمد که همه عريان شويد
هر که هستيد ار عجوز و گر نويد
يک به يک را حاجبه جستن گرفت
تا پديد آيد گهردانهي شگفت
آن نصوح از ترس شد در خلوتي
روي زرد و لب کبود از خشيتي
پيش چشم خويش او ميديد مرگ
رفت و ميلرزيد او مانند برگ
گفت يارب بارها برگشتهام
توبهها و عهدها بشکستهام
کردهام آنها که از من ميسزيد
تا چنين سيل سياهي در رسيد
نوبت جستن اگر در من رسد
وه که جان من چه سختيها کشد
در جگر افتاده استم صد شرر
در مناجاتم ببين بوي جگر
اين چنين اندوه کافر را مباد
دامن رحمت گرفتم داد داد
کاشکي مادر نزادي مر مرا
يا مرا شيري بخوردي در چرا
اي خدا آن کن که از تو ميسزد
که ز هر سوراخ مارم ميگزد
جان سنگين دارم و دل آهنين
ورنه خون گشتي درين رنج و حنين
وقت تنگ آمد مرا و يک نفس
پادشاهي کن مرا فرياد رس
گر مرا اين بار ستاري کني
توبه کردم من ز هر ناکردني
توبهام بپذير اين بار دگر
تا ببندم بهر توبه صد کمر
من اگر اين بار تقصيري کنم
پس دگر مشنو دعا و گفتنم
اين همي زاريد و صد قطره روان
که در افتادم به جلاد و عوان
تا نميرد هيچ افرنگي چنين
هيچ ملحد را مبادا اين حنين
نوحهها کرد او بر جان خويش
روي عزرائيل ديده پيش پيش
اي خدا و اي خدا چندان بگفت
که آن در و ديوار با او گشت جفت
در ميان يارب و يارب بد او
بانگ آمد از ميان جست و جو
نوبت جستن رسيدن به نصوح و آواز آمدن که همه را جستيم نصوح را بجوييد و بيهوش شدن نصوح از آن هيبت و گشاده شدن کار بعد از نهايت بستگي ...
جمله را جستيم پيش آي اي نصوح
گشت بيهوش آن زمان پريد روح
همچو ديوار شکسته در فتاد
هوش و عقلش رفت شد او چون جماد
چونک هوشش رفت از تن بيامان
سر او با حق بپيوست آن زمان
چون تهي گشت و وجود او نماند
باز جانش را خدا در پيش خواند
چون شکست آن کشتي اوبيمراد
در کنار رحمت دريا فتاد
جان به حق پيوست چون بيهوش شد
موج رحمت آن زمان در جوش شد
چون که جانش وا رهيد از ننگ تن
رفت شادان پيش اصل خويشتن
جان چو باز و تن مرورا کندهاي
پاي بسته پر شکسته بندهاي
چونک هوشش رفت و پايش بر گشاد
ميپرد آن باز سوي کيقباد
چونک درياهاي رحمت جوش کرد
سنگها هم آب حيوان نوش کرد
ذرهي لاغر شگرف و زفت شد
فرش خاکي اطلس و زربفت شد
مردهي صدساله بيرون شد ز گور
ديو ملعون شد به خوبي رشک حور
اين همه روي زمين سرسبز شد
چوب خشک اشکوفه کرد و نغز شد
گرگ با بره حريف مي شده
نااميدان خوشرگ و خوش پي شد
يافته شدن گوهر و حلالي خواستن حاجبکان و کنيزکان شاهزاده از نصوح
بعد از آن خوفي هلاک جان بده
مژدهها آمد که اينک گم شده
بانگ آمد ناگهان که رفت بيم
يافت شد گم گشته آن در يتيم
يافت شد واندر فرح در بافتيم
مژدگاني ده که گوهر يافتيم
از غريو و نعره و دستک زدن
پر شده حمام قد زال الحزن
آن نصوح رفته باز آمد به خويش
ديد چشمش تابش صد روز بيش
مي حلالي خواست از وي هر کسي بوسه ميدادند بر دستش بسي
بد گمان برديم و کن ما را حلال
گوشت تو خورديم اندر قيل و قال
زانک ظن جمله بر وي بيش بود
زانک در قربت ز جمله پيش بود
خاص دلاکش بد و محرم نصوح
بلک همچون دو تني يک گشته روح
گوهر ار بردست او بردست و بس
زو ملازمتر به خاتون نيست کس
اول او را خواست جستن در نبرد
بهر حرمت داشتش تاخير کرد
تا بود کان را بيندازد به جا
اندرين مهلت رهاند خويش را
اين حلاليها ازو ميخواستند
وز براي عذر برميخاستند
گفت بد فضل خداي دادگر
ورنه زآنچم گفته شد هستم بتر
چه حلالي خواست ميبايد ز من
که منم مجرمتر اهل زمن
آنچ گفتندم ز بد از صد يکيست
بر من اين کشفست ار کس را شکيست
کس چه ميداند ز من جز اندکي
از هزاران جرم و بد فعلم يکي
من همي دانم و آن ستار من
جرمها و زشتي کردار من
اول ابليسي مرا استاد بود
بعد از آن ابليس پيشم باد بود
حق بديد آن جمله را ناديده کرد
تا نگردم در فضيحت رويزر
باز رحمت پوستين دوزيم کرد
توبهي شيرين چو جان روزيم کرد
هر چه کردم جمله ناکرده گرفت
طاعت ناکرده آورده گرفت
همچو سرو و سوسنم آزاد کرد
همچو بخت و دولتم دلشاد کرد
نام من در نامهي پاکان نوشت
دوزخي بودم ببخشيدم بهشت
آه کردم چون رسن شد آه من
گشت آويزان رسن در چاه من
آن رسن بگرفتم و بيرون شدم
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم
در بن چاهي هميبودم زبون
در همه عالم نميگنجم کنون
آفرينها بر تو بادا اي خدا
ناگهان کردي مرا از غم جدا
گر سر هر موي من يابد زبان
شکرهاي تو نيايد در بيان
ميزنم نعره درين روضه و عيون
خلق را يا ليت قومي يعلمون
باز خواندن شهزاده نصوح را از بهر دلاکي بعد از استحکام توبه و قبول توبه و بهانه کردن او و دفع گفتن
بعد از آن آمد کسي کز مرحمت
دختر سلطان ما ميخواندت
دختر شاهت هميخواند بيا
تا سرش شويي کنون اي پارسا
جز تو دلاکي نميخواهد دلش
که بمالد يا بشويد با گلش
گفت رو رو دست من بيکار شد
وين نصوح تو کنون بيمار شد
رو کسي ديگر بجو اشتاب و تفت
که مرا والله دست از کار رفت
با دل خود گفت کز حد رفت جرم
از دل من کي رود آن ترس و گرم
من بمردم يک ره و باز آمدم
من چشيدم تلخي مرگ و عدم
توبهاي کردم حقيقت با خدا
نشکنم تا جان شدن از تن جدا
بعد آن محنت کرا بار دگر
پا رود سوي خطر الا که خر
زحمت تايپ اين مطالب را شب مثنوي كشيده بود.
Tuesday, May 27, 2008
مــــوش
يكي از جوابها ميتواند اين باشد "موش"، يك شب از كنار مجلس قديم يعني همان مجلس خبرگان فعلي قدم ميزدم و تعداد موشهاي زيادي را ديدم كه در پياده رو مشغول راهپيمايي عليه اقدامات شهرداري تهران مبني بر طرح تلهگذاري براي موشها بودند و شهردار تهران را به خاطر دريافت رشوه از گربههاي دانه درشت متهم ميكردند، موشها البته چند دسته اند:
بعضي از موشها را معمولاً در پاساژها نصب ميكنند مثل عكسي كه امروز در پاساژ ايران گرفتم.
بعضي از موشها را هم با پورت PS2 و USB به رايانه متصل ميكنند كه البته جديداً دم اين موشها را به خاطر دست و پاگير بودن بريده اند بريدهاند.
Friday, May 23, 2008
كلاس دوم
فقط يك شعر داشت خوشا به حالت اي روستايي، چه خوب گول خوردي، كه روستا موندي، در شهر ما نيست جز پول و جز كار، بمون دهاتت تو شهر نيايي ... الان حتما با گذشت زمان آن يك صفحه هم حذف گرديده است.
Thursday, May 22, 2008
شهر خرم من
از اين حيث مينويسم كه قهرمان ملي كشورم هستند، آره ملي هستم، خليج فارس برايم افتخار است، تخت جمشيد غرور است، قصهي قاجار برايم شرم آور است، فتح خرمشهر هم برايم برگي از افتخارات است. هنوز هم در خاطرم هست راديو ميگفت: شنوندگان عزيز، توجه فرماييد، خرمشهر، شهر خون آزاد شد.
براي من تمامي كساني كه در اين رزم بودند چه كساني كه هستند و كساني كه رفتند، حداقل اين رزمشان برايم قابل احترام است.
برايم شرم آور است كه استاد كم سواد امروز كه خود را در جنگ در سوراخهاي موش پنهان كرده بود درباره از دست دادن خاك كشورم نظريه پردازي كند و افتخارآور است كه استادي ديگر به استقبال فدا شدن در راه ميهن رود.