Friday, December 19, 2008

برنايران

روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد


کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شادخواران یاد باد


گر چه یاران فارغند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد


مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد


گر چه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد


راز حافظ بعد از این ناگفته ماند
ای دریغا رازداران یاد باد

Monday, December 8, 2008

اينجا ايران است!

تصوير زير نشانگر چيست؟


با كمال ناباوري ويكيپدياي كردي در ايران فيلتر است!

چرا؟



حتماً مخل امنيت ملي است!

Saturday, November 29, 2008

آفرین

داشتم درباره ی میر سید علی همدانی جستجو می کردم که چون در کولاب دفن شده است، در تاجیکستان نیز شهرت دارد، تاجیکی ها عکس میر سید علی همدانی و ابوعلی سینا را در اسکناسهای رایج کشورشان استفاده می کنند، حیفم آمد که در کشور ما از تصاویر مشاهیر ایران استفاده نمی گردد، مولانا، حافظ، سعدی، شیخ بهایی، علامه طباطبایی و ... . آنقدر شمار این بزرگان زیاد است که در اینجا نمی گنجد. متاسفانه قبلاً خوانده بودم که قانونی وضع گردیده است که بعد از تصویب آن قانون اسکناس های جدید حتما در پشت آن، تصویر حضرت امام باشد. حرف من این است که کشوری با این همه غنای فرهنگی از ظرفیت کامل خود استفاده کند. خوشا به حال مدرس شهید که حداقل تصویرش بر روی 10 تومانی های قدیمی وجود داشت.


میرسید علی همدانی بر اسکناس 10 سومونی تاجیکستان


شیخ الرییس ابن سینا بر اسکناس 20 سومونی تاجیکستان
منبع تصاویر:

Thursday, November 13, 2008

نامه‌اي به دوستم ويكي

ويكي عزيز، هميشه همانگونه كه خودت مي‌گويي در رفع نادانيهايم به كمكم شتافته‌اي، هر زمان كه به تو احتياج داشتم در كنارم بودي و هيچوقت به من چشم داشتي نداشتي و اين به معناي كامل معني يك دوست خوب را مي‌نماياند. ويكي از روزگار كوچكيت كه در امريكا متولد شدي چندي نمي‌گذرد، الان كه 7 ساله شده‌اي به نظرم خيلي بزرگ گشته‌اي، نام تو در گوش تمام جهان پيچيده است. هر زمان مي‌خواهم تو را ياري كنم، مايوس مي‌گردم چون در اين دهكده هنوز هم در ده ما امكان بهره وري از كارت‌هاي اعتباري بين المللي يا بهتر بگويم بين روستايي فراهم نگردبده است. در روستاي ما هنوز هم سايتي چون PayPal بي معني مي‌نمايد. با تمام علاقه‌اي كه به تو و امكان كمك براي رفع نياز روزانه ات را ندارم. اميدوارم شاد و سرزنده باشي ويكي عزيز، مي‌دانم چون دوستان فرآواني را گرد خود آورده اي 6 ميليون دلار را براي هزينه‌ي زندگيت فراهم خواهي آورد.
دوستدار تو ايمان

Sunday, November 9, 2008

فضاي بي‌‏بند و باري در اقتصاد

تهران- خبرگزاري کار ايران




رهبر انقلاب اسلامي با اظهار ناخرسندي شديد از فضاي تبليغاتي و مطبوعاتي کشور افزودند: اين فضاي بي‌‏بند و باري در حرف زدن و اظهارنظر عليه دولت، مسايلي نيست که خداوند به آساني از آن‌‏ها بگذرد.


ايشان خاطرنشان کردند: اين دستاوردهاي نظام اسلامي، به راحتي محقق نشده است که عده‌‏اي بخواهند به دليل اغراض شخصي و دشمني با دولت، در اصل نظام خدشه وارد کنند.رهبر انقلاب اسلامي با اظهار ناخرسندي شديد از فضاي تبليغاتي و مطبوعاتي کشور افزودند: اين فضاي بي‌‏بند و باري در حرف زدن و اظهارنظر عليه دولت، مسايلي نيست که خداوند به آساني از آن‌‏ها بگذرد.آيت‌‏الله خامنه‌‏اي تأکيد کردند: تفضلات و رحمت الهي تا زماني است که ما مراقب گفتار، رفتار، و عملکرد خود باشيم زيرا خداوند با ما خويشاوندي ندارد.ايشان در پايان خاطرنشان کردند: برخي کارها و ظلم‌‏ها، فتنه‌‏اي به پا مي‌‏کند که دامن همه، اعم از ظالم و غيرظالم را مي‌‏گيرد بنابراين همه بايد مراقب اظهارنظرها، تبليغات و اقدامات خود باشند.




الان چون رهبري فرمودند من ديگر تصميم گرفتم چيزي ننويسم، عكس زير را كه به حسب اتفاق از تجمعي كارگري گرفتم، از آنجايي كه مي‌دانم در رسانه‌ي ملي ما جايي نخواهد داشت برايتان گذاشتم تا از سهم خود حق مطلب را بر آيه " ن و القلم و ما يسطرون" ادا كرده باشم.



تجمع گارگران لاستيك البرز-20 آبان 1387 - تهران، نزديك دفتر رياست جمهوري



Tuesday, October 28, 2008

زلال ايران

يك بار در شبكه‌ي بي بي سي استعمار پير، مسابقه‌اي پخش شد كه برندگان آن از قبل مشخص شده بودند و فقط پول تماس آنها براي مسابقه هزينه مي‌شد. هنگام رسوايي آن شبكه تقريباً به 10 برابر هزينه‌ي دريافت شده جريمه شدند و كاركنان مسابقه از كار بر كنار شدند.

حالا به نظر شما در كشوري كه زير سايه‌ي اسلام و دست خدا بر آن است. در كشوري كه حسيني باي خبر تهيه مي‌كند كه كسي كه گفته رتبه‌ام 300 بوده و رتبه‌ي واقعيش 306 مي‌باشد دروغگو است، در كشوري كه وزيرش دكتري افتخاري جعلي از دانشگاه استعمار پير دارد و آخرين مدرك مورد تاييدش كارداني مي‌باشد و با آن نون در مي‌آورد، در كشوري كه نمايندگان آن در هر دوره يك ماشين دريافت مي‌كنند و 100 ميليون وام هم براي مسكن دريافت مي‌كنند و در همان خانه‌ي ملت در پشت دوربين‌ها صرف غذا در رستوران‌هاي لوكس، سفرهاي خارجي بي حساب كتاب و ... جريان دارد. در كشوري كه رييس جمهورش مدارك دانشگاهي را كاغذ پاره مي‌نامد و در عين حال در جمع خيلي ها به دانشگاهي بودن خودش مي‌بالد، در كشوري كه در روز روشن خانمي را ماموران ارشادش كه به همراه همسرش بوده بازداشت مي‌كنند و جنازه اش را فرداي آن روز تحويل خانواده اش مي‌دهند و پرونده‌اش همانند 1000ها پرونده‌ي ديگر در سايه‌ي عدالت علوي، همانند پرونده‌ي دانشگاه آزادش مختومه مي‌گردد و در همان حال در همان شهر به عنوان مثال روباهي 1000 چهره به علت سوء شهرت سرانجام ناچار به بازداشت وي مي‌گردند و نهايتاً ناپديد مي‌شود. در كشوري كه شهرام‌ها پروريده مي‌شوند و چون خيلي بد جلوه مي‌گردد محاكمه مي‌شود، در كشوري كه اظهارات يك نفر جريانهايي آغاجريسم و پاليزداريسم را وارد فرهنگ لغات سياست آن كشور مي‌كند و برخي از مردم نا آگاه آن بر روي در و ديوار خيابان و كيوسك تلفن لفظ بي ارزش "رنگارنگ" را مي‌نگارند، ديگر از افراد حقيري چون خبر نگار دروغ پرداز 20:30 انتظاري بيشتر از عكس زير مي‌رود؟

Sunday, October 26, 2008

Nuke! and IT

وقتي مي‌خواهيد به وارد وبگاه موزه يادبود قربانيان شهر هيروشيما شويد با اين پيام مواجه مي‌گرديد، "مشترك گرامي! اين سايت به دستور مقامات قضايي فيلتر گرديده است." پس بازهم ناچاريد دنبال يك فيلترشكن باشيد تا از فيلترنت بتوانيد بهره‌ي سودمند بريد. اخيراً يك بار به مزاح به دوستان گفته بودم، فيلتر كردن سايت‌ها در ايران به منظور جلوگيري از استفاده‌ي صحيح از آن مي‌باشد. يكي از اساتيدم براي دريافت مقالات مفيد آدرس سايتي را داد كه فيلتر شده بود، استاد ديگرم هم مانده بود كه براي دسترسي به يك سايت علمي چگونه بايد از آن استفاده كند. حالا وضعيت ما كه خوب است، دلم براي بچه‌هاي حقوق، پزشكي و پيرا پزشكي مي‌سوزد. اين سيستم فن آوري اطلاعات در ايران از دستگاه‌هاي ATM و تجارت الكترونيك گرفته تا SMS و فيلترنت كم سرعت به علت فراهم نبودن زير ساخت مناسب و ضعف مديرت در اين عرصه مانند يك سيستم مزاحم شده است.



عكس از انتخاب


در كشور همسايه افغانستان يك شركت تلفن همراه امريكايي-افغاني براي كاربران خود امكان استفاده از اينترنت را فراهم آورده است. لازم است بدانيد كه سرعت دسترسي به اينترنت در اين خطوط تقريباً 10 برابر پر سرعت‌ترين اينترنت ADSL در ايران است. حالا اميدوارم وخامت موضوع را درك كرده باشيد. شاخص بهداشت طبق اعلام سازمان ملل را هنوز به ياد دارم سال 1995 هنوز كودك بودم و برگه‌هاي شاخص بهداشت را ورق مي‌زدم، آن زمان افغانستان بعد از آنگولا در رده‌ي دوم بهداشت قرار داشت. البته از آخر و ايران از آخر 58 ام بود تقريباً و رديف‌هاي آخر به سوييس، امريكا، ژاپن و انگليس تعلق داشت. حالا اين حسيني باي مواجبي گير صدا و سيما به جاي تهيه گزارش كه كنكوري‌ها دروغگو اند، برود گزارش تهيه كند كه امريكا در رديف آخر بهداشت در جهان قرار دارد و ايران بعد از افغانستان دوم است.

پيوندهاي وابسته:

Wednesday, October 8, 2008

انسانيت به سبك چيني!

قبلاً در يكي از رستوران‌هاي تايوان تصاوير ماهي زنده‌اي را ديده بودم كه در حالي كه زنده بود و بدنش سرخ شده بود توسط مشتريان رستوران در حال خورده شدن بود. چندي پيش خواهرم نقل كرد كه در رستوران‌هاي چيني در مالزي ميمون زنده بر سر ميز آورده مي‌شود و آن را مشتريان مي‌كشند و سپس مغز آنرا براي آنها سرو مي‌كنند، دايي خودم كه حدوداً 10 سال در دهلي هند زندگي مي‌كرد نيز وجود اين نوع غذا را در برخي از رستوران‌هاي چيني تاييد كرد. همين باعث شد كه نسبت به وحشي بازي احتمالي چيني‌ها كنجكاو شوم، با تلاش بسيار فقط موفق شدم يك فيلم در اين رابطه توي يك سايت چيني پيدا كنم! اگر روحيه‌ي لطيفي داريد عكس‌هاي زير را نگاه نكنيد، چون واقعاً ناراحت كننده است. ميمون زنده را در سر ميز قرار مي‌دهند به نحوي كه فقط سر آن ميمون از ميز بيرون زده باشد، بعد مشتري‌ها با چكش‌هايي مخصوص سر ميموني كه در حال جيغ كشيدن است مي‌زنند تا بميرد، سپس گارسون رستوران مغز ميمون كشته شده را در ظرف برايتان سرو مي‌كند.

Monkey Brain's in Chinese Resturant

چقدر پستي لازم است؟ اين نوع غذا يكي از غذاهاي گرانقيت در چين نيز به حساب مي‌آيد، نمي‌خواهم حالتان را به هم بزنم اما بايد بگويم چيني‌ها علاوه بر اين غذا، سوپ جنين سقط شده‌ي انسان را نيز در منوي غذايي خويش دارند! البته اين چيزها به غذا خاتمه نمي‌يابد در محصولات آرايشي چيني از اجساد محكومين به اعدام استفاده مي‌گردد ديگر چيزي نمي‌گويم. قضاوت با خود شما.

لينك‌هاي مرتبط
جنين انسان در منوي رستوران‌هاي چیني

شبكه‌ي يك شبكه‌ي هر ايراني




در نزديكي درب جنوبي نمايشگاه بين المللي تهران

آقاي ضرغامي عزيز دسستون درد نكنه كه علائم منفي نه تنها در رسانه بلكه در همه‌ي زمينه‌ها از فوتبال و حق پخش گرفته تا راه و در و تخته به اسم صدا و سيما ثبت كرده‌ايد.

Friday, October 3, 2008

يادداشت‌هايي از يك جوان ايراني

متني كه در پي مي‌آيد دست نوشته سروش 22 ساله دانشجوي مهندسي مي‌باشد. عاشق فيزيك، نوشابه و بازي‌هاي ويديويي در يك خانواده‌ي معمول،عاشق وطن و به گفته‌ي خودش بيزار از دخترها و متنفر از اعراب مي‌باشد. مطالب نقل شده نه مورد تاييد است و نه غير قابل تاييد، خيلي از مطالب ايشان را در هنگام خواندن وبلاگ سروش وصف حال خويش يافتم. آيا مطالب ذكر شده در وبلاگ وي وصف حال شما نيز به عنوان يك پسر يا جوان ايراني مي‌باشد؟


این روزها یکم به خودم حساس شدم , وقتی که پسر و دختر هایی رو می بینم که کنار هم راه میرن با هم میگن و می خندند احساس می کنم چیزی رو تو زندگیم گم کردم , بهشون غبطه می خورم .
دوست دارم کسی رو داشته باشم اما سر تا پای وجودم رو تردید گرفته , داشته باشم که چی بشه ؟ من که آخر این روابط رو می دونم پس چرا بیخودی خودم رو درگیر این مسائل بی ارزش کنم ! تا همین الان هم کلی از وقت و زندگیم رو هدر دادم .
اما یک فکر این روزها خیلی ذهن من رو به خودش مشغول کرده , تو این فکرم که خودم از نزدیک به یک دختر پیشنهاد دوستی بدم خیلی هیجان داره تا به حال این کار رو نکردم اما نمی دونم واکنش طرف مقابل چیه !
کمتر دختری پیدا میشه که دوست پسر نداشته باشه ممکن جوابش منفی باشه , یا بی تفاوت باشه شاید هم جوابش مثبت باشه .
بیشتر به خاطر هیجانش می خوام این کار رو بکنم تا به حال تو زندگیم از این شیطونی ها نکردم !
اما در شان و شخصیت من نیست که بخوام این کار رو بکنم اصلا دختر مورد نظر رو از کجا پیدا کنم ! بهترین جا دانشگاه می تونه باشه اما از دختر های اونجا خوشم نمیاد تو خیابون هم که نمی تونم ! تو آموزشگاه هم که این ترم کلاس دختر ها جداست دختر های فامیل هم که نمی تونم , خوشم نمیاد !
پس همون بهتر که دختر ها خودشون دنبالم باشن ! اما می خوام این بار خودم انتخاب کنم نه این که انتخاب بشم !
با خودم میگم این دختر ها عجب پررو بودند ! که توی خیابون یا مهمونی یا هر جای دیگه ای مقابل من ایستادند و حرفشون رو زدند , شماره دادند و رفتند! بر فرض این کار رو هم بکنم و دختر مورد نظر جوابش مثبت بود که چی بشه !؟
باز روز از نو روزی از نو ! از درس هام جا می مونم , اعصابم به هم می ریزه , هزینه ی تلفن و سایر هزینه ها ! سروش کجایی مردم از دل درد ! سروش مردم از کمر درد ! سرم درد می کنه ! تا چهار صبح باید دلداریش بدم ! سر کلاس های دانشگاه نرم , برم خانوم رو زیارت کنم ! میگم الان نمی تونم کار دارم اون میگه من فقط الان می تونم بیام ببینمت من هم به ناچار باید برم !
مجبورم بعضی از واحد ها رو حذف کنم که خانوم ناراحت نشن ! از درس و زندگی جا بمونم فردا هم یک پسر دیگه میاد که وضعیتش از من بهتر یا از من خسته میشه میگه bye bye for ever ...
دختر ها کسانی رو دوست دارند که پول ! داشته باشه که با هم برن خوش گذرونی آخرش هم از خجالت پسر در بیاد ! من نه پولش رو دارم نه وقتش رو ! نه اهل این مسائل هستم .


تصويري از يك سالگي سروش برگرفته از وبلاگ وي


این روز ها هر ببو گلابی می تونه یک دوست دختر داشته باشه البته کاری ندارم دختر چه جور آدمیه !
من که به قول خودشون fashion ترین ! خفن ترین ! خوشگل ترین ! و آخر آخر این مسخره بازی ها رو به عنوان دوست دختر داشتم , دیگه داشتن دوست دختر معمولی که برام کاری نداره ! اما آخرش هیچ فایده و سودی برای من نداره من دنبال سود نیستم اما حداقلش این بود این قد بی معرفت نمی شدند البته بعضی هاشون !
اما به نظرم دختر ها خیلی پلید هستند خیلی راحت آدم رو می فروشند ! این قد راحت زیر همه چی می زنند که من می مونم این ها کی بودند ! چرا این طوری بودند ؟! اصلا بهشون اعتماد ندارم هر روز که می گذره بیشتر ازشون بدم میاد !
هیچ دختری حاضر نیست به گذشته ی خودش و کارهایی که کرده اعتراف کنه چون می دونند گند کاراشون در میاد !
از چهار سالگی فکر شوهر کردن هستند دائما تو خواب و خیالشون دارن ازدواج می کنند تا پانزده سالگی قبح دختر بودن براشون از بین رفته !!!!!!! از هیجده سالگی به بعد دنبال یک پسر هستند که بیچاره اش کنند چرا ؟ چون می ترسن ترشیده بشن ! هر کسی هم که موقعیتش بهتر بود و بهتر تونستند ...! کنند میرن سراغ اون .
هدف من برآورده کردن نیاز عاطفی خودم و طرف مقابلم بود و هست اما حالا که وضعیت این طوری چرا خودم رو گرفتار این ها کنم !؟ دارم با آرامش زندگی میکنم می خوام هیچ کدومشون نباشن ...
چند شب پیش فیلم اخراجی ها رو یکبار دیگه دیدم ! صحنه ی آخرش که اون جوانان داشتند روی مین می رفتند گریه ی من رو در آورد !
حیفم امد یادی از اون گل هایی که پرپر شدند نکنم , عزیزانی که جونشون رو در راه کشورشون دادند تا ما بمونیم , مایی که ok گفتن رو با کلاس شدن می دونیم !
مایی که پرچم کشورهای دیگه روی لباسمون حک شده ! و به این مسله افتخار می کنیم ! مایی که برای کشورمون و فرهنگش ارزش قائل نیستیم !
مگه اون جوانانی که روی مین رفتند پاهاشون رو از دست دادند چشم هاشون رو دادند جونشون رو دادند امید نداشتند ؟ هدف نداشتند ؟ پدر و مادر , خواهر و برادر نداشتند ؟ دوست نداشتند ازدواج کنند بچه داشته باشند زندگی آروم داشته باشند ؟ مگه تحصیلات نداشتند ؟ مگه انسانیت نداشتند
چرا همه ی این ها رو داشتند اما اونها پرپر شدند که ما به جای خداحافظ بگیم bye و به این کارمون افتخار کنیم که با کلاس !!! شدیم ...



Saturday, September 27, 2008

هواي نفس

اين دومين جنازه‌اي بود كه بر روي جاده افتاده بود و من آنرا مي‌ديدم، جواني لخت و خوني كه در ميانه‌ي كناري جاده افتاده بود و چشم از جهان فروبسته بود، بزرگراه قزوين-كرج، 1000 متر مانده به عوارضي كرج، چند ماشين هم به صورت قطاري به يكديگر خورده بودند اما تلفات جاني همان جوان بود، حيف كه يك سري آلام و پيروي از هواي نفس در زود رسيدن و عشق سرعت يك نفر را به كام مرگ فرو برد، بعضي‌ها فكر مي‌كنند صرفاً رابطه‌ي نامشروع و نوشيدن مسكرات و ... پيروي از هواي نفس مي‌باشد. اينكه جان يك نفر را به علت هواي سرعت بگيريم و سپس اندوهگين باشيم اصلاً قابل قبول نيست. قبلاً پير مردي را ديده بودم كه بر روي آن كلي سكه و اسكناس ريخته شده بود و در حال حمل دلو آب از يك سمت جاده به سمت ديگر به علت تصادف با يك ماشين جان سپرده بود.
پس شما را توصيه مي‌نمايم به تقوي الهي و دوري از وسوسه‌هاي شيطان در تند راني بي خردانه.
ان الانسان لفي خسر
الا الذين آمنو و عملوا الصالحات
و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبــــر

Sunday, September 21, 2008

امكان جديد

گوگل اخيرا در سرويس وبلاگ خود امكان پيگيري وبلاگ‌هاي ديگران را فراهم نموده است. ديگر براي مطلع شدن از تغييرات وبلاگ ديگران لازم نيست كه به وبلاگشان سر بزنيد. از همين صفحه‌ي گوگل مي‌توانيد تغييرات وبلاگ‌هاي محبوبتان را ببينيد. حالا ما هم تصميم گرفتيم كه از آن استفاده نماييم و از شرمندگي دوستان و آشنايان كه مجال بررسي روزانه نوشته‌هايشان فراهم نمي‌گردد، در آييم.

حالا شما بگوييد، گوگل بهتر است يا سرويس دهنده‌هاي ديگر؟ worldpress، blogfa، blogsky، persianblog و ... فكر نمي‌كنم اين امكان را فراهم آورده باشند.

Saturday, September 20, 2008

تجديد ديدار

اولين باري بود كه وارد شريف مي‌شدم، درس‌هاي ارائه شده در دانشكده‌ي مهندسي برق، مكانيك و كامپيوتر را ديدم، در راهروهاي دانشكده‌ي مكانيك سيماي آشنايي را ديدم، همان دوستي كه دو سال از ما در دانشگاه قبليمان جلوتر بود و در اواسط مقطع دكتري بود، با هم گپي كوتاه داشتيم. من به او گفتم كه شنيده‌ام از عضويت در هيات علمي دانشگاه سابقمان انصراف دادي؟ خيلي متعجب شده بود كه من از كجا اين خبر را مي‌دانم و اصرار مي‌كرد كه بگويم از كجا مي‌دانم، نماز ظهر را در مسجد دانشگاه شريف خوانديم. من صبح گزارش سميناري را تحويل داده بودم كه به خاطر آن فقط موفق شده بودم، 2 ساعت يا اندكي بيشتر بخوابم. در راهروهاي دانشكده‌ي مكانيك كه قدم مي‌زدم، به پوستر تبليغاتي كلاسي كه ارائه مي‌كنم برخورد كردم، نمي‌دانستم كه تبليغات تا اينجا گسترده شده است.

امروز تجديد ديدار با دوستي قديمي كافي بود تا بي‌خوابي‌هايي كه تواني از من باقي نگذاشته بود را از ياد ببرم.

Saturday, September 13, 2008

سالهاي آخر تحصيلي خود را در تهران سپري نماييد!

اقدام غير مسولانه و تصميمات غير كارشناسي شورايعالي انقلاب فرهنگي مبني بر پذيرش 80 درصدي دانشجويان دانشگاهها به صورت بومي، در كنار اطلاع رساني ناكافي سازمان سنجش، كه با اعتراض رتبه‌هاي خوب روبه رو شد، به نفع شهرستاني ها جواب داد.
ارمغان موفقيت براي رتبه‌هاي مناسب، در كنار شكست تصميمات غلط شورايعالي انقلاب فرهنگي كه رنگ و بوي سياسي (يا بهتر بگوييم دولتي يا احمدي نژادي) به خود گرفته است، قدرت مردمي در جهت منفعت مشترك را نشان داد. ايجاد ظرفيت‌هاي جديد هر چند ناكافي، در پي اعتراضات مردمي به انحصار دانشگاه‌هاي معتبر ايران براي تهراني‌ها و اصفهاني‌ها و قطبهاي مرتبط به آنها كه شايد در جهت مهار گراني‌هاي مسكن در كشور، مشكلات فرهنگي (البته از ديدگاه ايشان) در دانشگاه‌هاي كشور و جلوگيري از مهاجرت به شهرهاي بزرگ باشد، با ايجاد ظرفيت جديد هر چند محدود، نوعي تودهني به اين سياست مي‌باشد. دانشگاه‌هاي ملي ايران بايد در اختيارتمام ملت ايران باشد و نه در انحصار گروهي خاص از جامعه‌ي ايران، آن هم بر اساس تقسيمات جغرافيايي.
از سال بعد از هر 100 نفر كه در دانشگاه شريف، اميركبير، تهران و ... قبول مي‌شود، يادتان باشد 80 نفر تهراني و 20 نفر از بقيه‌ي كشور مي‌باشد، پس اگر مي‌خواهيد شانس قبوليتان در دانشگاه‌هاي تهران افزايش يابد، توصيه مي‌كنم دوسال آخر تحصيلي خود را در تهران سپري نماييد تا در قطب سازمان سنجش تهراني باشيد.

Tuesday, September 9, 2008

در رمضان

اولين دوره‌ كلاس‌ها تدريسم امروز در حالي پايان گرفت كه پيشنهاد كلاس جديد را دريافت كرده‌ام، چقدر در جلسات آخر خدا خدا مي‌كردم كه زودتر اين كلاس‌ها تمام شود تا بتوانم بر كارهاي پژوهشي خويش بيشتر وقت صرف نمايم. از كمك به دوستان در پروژه‌هايشان فقط آن لحظه در خاطرم داراي طعم خوبيست كه دوستم وقتي با هم بر سر پروژه‌اش كه مي‌گفت يك روز هم اجرا شود جواب نمي‌دهد با پيشنهادي كه من به او دادم و مشكل حل شد خوشحال و خندان بود.هر چند شايد تنها گرسنگي و تشنگي را از ماه مبارك به ميراث برده‌ام اما باز هم فكر مي‌كنم، حكمت فهم فقر و نا چيز بودن انسان در برابر آفريدگارش را احساس مي‌كنم.

حالا بايد توشه اي برگيريم از زبان و مهاجرت به بلاد فرنگ تا علم ناياب بياموزيم حتي اگر در فرنگستان چين باشد. وقت آن رسيده است تا پيشنهاد يكي از دوستانم را وجهه‌ي عملي بخشم.
از خواب‌هاي بي‌نظم اين ماه كه گذر كنيم، روزگار همان روزگارست و ما نيز همان فرد.

Monday, August 25, 2008

دولتي كه شعارش، شعار انقلاب است

شمعمولاً اينگونه قلم زدن را دوست ندارم، اما مي‌گويم چون الان اعصابم را حسابي خورد كرده‌اند اين دولت ضعيف احمدي نژاد، دو بار در روز برق قطع مي‌شود درست در لحظه‌هايي كه كارهاي مهم داريد، اين يك چشمه از آن، هواپيماي قرقيزستان با حدود 90 مسافر سقوط مي‌كند، حدوداً 50 نفر جان مي‌سپارند كه 40 و اندي از كشته شدگان ايراني بوده اند، در عين حال از موشك با قابليت حمل ماهواره جاسوسي راست يا دروغ به فضا پرتاب مي‌كنيم. هي مي‌گوييم نيروگاه هسته اي براي توليد برق، برقي كه نيامده سيلي از پول فروش نفت ايران را وارد كاخ كرملين روس كرده است، مي‌گويند طبق آمار به دست آمده از فرم اطلاعات اقتصادي 40% خانوارها آسيب پذير هستند يعني سي ميليون آدم آسيب پذير داريم كه بايد از اين حكومت صدقه دريافت نمايند، به فرمايش مولايمان به فروع چنگ مي‌زنيم و اصول را فراموش مي‌كنيم تا يكي از بندهاي زوال حكومت را عملي كرده باشيم. اي رهبر فرزانه، هر قدر دوست داريد از اين دولت تمجيد نماييد، فرموده‌ايد كه بعضي‌ها از روي بي اطلاعي از اين دولت انتقاد مي‌نمايند، بنده عرض مي‌نمايم كه اين بعضي‌ها تدريجاً تعدادشان دارد به اندازه‌ي ملت ايران مي‌شود، آخرش اين پدر خانم عزيز پسر رييس جمهور، آقاي مشايي هم كه نفرمودند ملت اسراييل وجود دارد يا نه؟ مدرك كردان وزير كشور هم كه دانشگاه آكسفورد دريافت كرده‌اند به فرموده خود ايشان يك كاغذ پاره بيش نيست، به آقاي علي آبادي هم يك دست مريزاد براي كسب افتخارات فراوان كاروان المپيك ايران بايد گفت كه خوب 40 ميليارد تومان از بودجه‌ي اين كشور را با تدبير خرج كردي، راستي امروز صدا و سيما علت اصلي قطع برق را در گزارشي كه از شبكه خبر پخش شد سازمان هواشناسي اعلام كرد (چه جالب منتظر بوديم ببينيم تو كي رو پيدا مي‌كني كه سوء مديريت احمدي نژاد رو روش ماله بكشي)، حالا من هم كه آدم بي اطلاعي هستم مي‌گوييم علت قطع برق طبق اعلام بانك مركزي، كاهش سرمايه گذاري دولت احمدي نژاد در توليد برق است، امروز من به شما با اطمينان مي‌گويم، با اين وضعيت تا 17 سال آينده كه چه عرض كنم، تا 200 سال آينده هم تا اين سيستم مديريتي كشور باشد، بايد به سند چشم انداز به مانند يك آب نبات شيرين كه در دهان تركيه، امارات و ساير كشورها جز ايران باشد بنگريم!
هفته‌ي دولت گرامي باد (ياد رجايي زنده باد) در ضمن اين قسمت هيچ ربطي به پاراگراف قبلي ندارد.

Sunday, August 10, 2008

مستاجر ايراني

مستاجر يعني برده‌ي اربابي به نام صاحب خانه بودن، صاحب‌خانه يعني برده‌ي پول بودن يا برده‌ي كس ديگري بودن كه او برده‌ي پول است، شما اگر جاي اين زوج بوديد چه كاري مي‌كرديد؟ آنها كه در كنار همان خانه در خيابان شب را روز و روز را شب مي‌كردند، انصافاً براي من نارحت كننده بود، بد به حال اين همه حرف و شعار كه در پس آن جز سياهي و نگون بختي چيزي نباشد! چه به اسم استقلال، چه به اسم آزادي، چه پيشرفت و چه به اسم ...!


چرا چشمانتان را بر حقيقت باز نمي‌كند آقايان پر مدعي؟

Saturday, August 2, 2008

گرده

این روزها خودم هم نمی دانم که روزهای خوب یا بدی است! شاید مناسب ترین واژه برای این روزها، روزهای مبهم باشد، تقریباً تمامی دوستان گذشته ام به کلاسهای تافل یا ایلتس می روند، محمد، دوستی که از دوره ی ابتدایی یعنی حدوداً نه سالگی تا به امروز با هم بوده ایم تا چند هفته ی دیگر به خدمت سربازی می رود، در این روزها به خاطر فلش آلوده ی یکی دیگر از دوستانم شاید بیش از 10 بار ویندوز نصب کرده ام، تمامی اطلاعات پروژه هایم از دست رفته است، پروژه هایی که قبلاً تحویل داده ام، آنهایی را که باید تا کمتر از 10 روز دیگر تحویل دهم و پروژه ی نهایی، بسیاری از ebookهایی که کلی وقت گذاشته بودم برای جستجو و دانلود آنها تمامی فایلهای PowerPoint سمینارهایم و خیلی چیز های دیگر ... از دست رفته است و حتی دیگر recovery نیز نمی شود.
آنقدر آنلاین نبودم که دوست اینترنتیم نگرانم شده بود! احتمالاً اگر آن روزی که اطلاعاتم از دست رفته بود چهره ام را می دید، دیگر نمی توانست سیمای مرا خندان بیابد و شاید می توانست قیافه یک آدم در آستانه اشک ریختن را مشاهده نماید. اما چند ساعت بیشتر نبود آن حالات، در آن حالت به محمد زنگ زدم! قرار گذاشتیم صبح زود به یاد گذشته ورزشکار شویم و با دوچرخه صبح به بیرون برویم! صبح جمعه ساعت 6:30 همان میدانی که همیشه قرار می گذاریم...

خب اندکی دیر رسیدم به قرار! این هم تلافی آن 10 دقیقه هایی که او مرا علاف می کرد، صبحانه را در یک قهوه خانه سنتی (و نه کافی شاپ) با گرده (نوعی نان) تازه ای که خودمان گرفتیم خوردیم! گرده ها را در بازار سیاه دانه ای 500 تومان گرفته بودم، محمد در صف گرده ایستاده بود و امیدوار بود که بعد از 40 دقیقه به او گرده برسد اما من حوصله ی صف نان را نداشته و نخواهم داشت و با دو برابر قیمت گرده ها را گرفتم!


بعد از ظهر هم علی تماس گرفت و چند ساعتی هم با او بودیم بدمینتون بازی کردیم اساسی مانند همان حرفه ای ها! البته علی مانند من نبود که سالها از بازی بدمینتونش گذشته باشد اما در هر حال بازی پایاپایی داشتیم! امروز که می نویسم درد در تمامی ماهیچه هایم وجود دارد، به خاطر ورزش سنگین!

الان ضد ویروس رایانه ام نیز برایم مشکل ساز گردیده است، NOD32 دیگر به روز نمی گردد، Norton مجالی برای نفس کشیدن سیستم باقی نمی گذارد، McAfee هم به روز نمی گردد حالا دیگر حوصله ی این را ندارم که بگویم آخرین ضد ویروسی را که نصب کرده ام فقط 39 روز تا انقضایش باقیمانده است.

یک اتفاق جالب دیگر به کلوب سر زدم دیدم یک نفر درخواست دوستی کرده است، می دانم تا اینجایش جالب نیست، اما دیدم توی آلبوم تصاویرش بدون هیچ قانون کپی رایتی مثل همه چیز منظره ای از شهرمان را گذاشته است که من خودم سالها قبل آنرا با دوربین دیجیتالم برای وب سایت عکسهایم گرفته بودم!

Saturday, July 26, 2008

تاريك خانه

الان اين تنها كاري است كه مي‌توانم انجام دهم، تاريك است تنها نوري كه وجود دارد نور صفحه نمايش لپ تاپ رو به رويم است، درست است من الان در محدوده‌ي قطع برق هستم نيم ساعتي از خاموشي گذشته است، قبلاً در پست‌هايم نوشته بودم كه قيمت برق در عددي همچون ده ضرب مي‌شود، آن يك حدس بود الان اصلاح مي‌كنم قرار است از اول مهر ماه قيمت برق پنج برابر شود اين را هم گويا وزير نيرو اعلام نمودند آن هم بعد از مصاحبه‌ي رييس جمهور در رسانه‌ي دولتي شبكه 2 سيما!

خب يك خبر خوش براي ايلنا دوست‌ها خبرگزاري كار ايران دوباره آغاز به كار كرده است http://www.ilna.ir/ دلم براي خبر رسانيهايش تنگ شده بود، قبلاً كه به اصطلاح عاميانه دلم خنك مي‌شد از اخباري كه در ايلنا روي تلكست مي‌رفت. اميدوارم ايلنا دچار خود سانسوري نشود و روند سابق پيش را ادامه دهد، هر چند هم اينك سايت‌هايي چون الف، عصرايران و انتخاب كه خود اصولگرا هستند، به منتقدان خوبي تبديل شده اند.


حالا فعلاً بخوانبد مصاحبه‌ي اخير ايلنا را از مجيد انصاري و ببينيد نظر سنجي عصرايران درباره رييس جمهور آتي كشورمان سيد محمد خاتمي!

Thursday, July 24, 2008

ترانه‌ي مادري سريالي علمي تخيلي

شبكه 3 سيماي رسانه‌ي دولتي ايران، شب هنگام سريالي به نام "ترانه‌ي مادري" را اكران مي‌نمايد، اين سريال به كارگرداني حسين سهيلي‌زاده، روايتي پيچيده و تو در تو از روابط خانوادگي، دانشگاهي، پول و برخوردهاي و مشكلات اجتماعي را سعي داشته كه به تصوير بكشد. سواي محتوي فيلم در حال پخش، محيط دانشگاه در اين فيلم به صورت يك محيط مرده تصوير گرديده است، محيطي كه بيشتر به محيط يك دبيرستان شبيه‌تر مي‌باشد، نحوه‌ي گفتار اساتيد با دانشجويان در اين فيلم برگرفته از رفتار معلمان دوره‌ي ابتدايي با دانش آموزان مي‌باشد، استادي در يكي از قسمت‌ها روي تخته سياه مطلبي نوشته است و مي‌خواهد دانشجويان آنرا حل نمايد، اما محتوي نوشته شده يك بسط ساده‌ي مثلثاتي بيشتر نيست كه شخصيت اول فيلم در يكي از قسمت‌ها آنرا از دو روش حل مي‌كند! البته اگر عبارت حل كردن، عبارت صحيحي باشد، روابط خارج از دانشگاه دانشجويان به صورت خارج از عرف رايج دانشگاهي تصوير شده است، البته بنده نمي‌دانم اين فيلم در چه محيطي فيلم برداري شده است، اما ممكن است كه محيط دانشگاه صدا و سيما، به اينصورت باشد. در صورتي كه حداقل در رشته‌هاي مهندسي و علوم چنين محيط كودكانه‌اي كه همواره با جنگ و مخاصمه سپري گردد ملاحظه نمي‌گردد. فقدان گراشيات سياسي در دانشگاه از نقطه ضعف‌هاي ديگر اين مجموعه است، به نحوي كه حتي فعاليت‌هاي سياسي شجره طيبه‌ي بسيج نيز

در آن تصوير نگرديده است، درس در دانشگاه از نظر كارگردان خاتمه يافته بوده و محيط كاوش و مطالعه در فيلم وجود ندارد، بحث پول نيز با محوريت دانيال حكيمي مبالغه آميز و بيشتر شبيه فيلم‌هاي علمي-تخيلي مي‌باشد كه البته عبارت علم در اينجا زايد مي‌نمايد. توصيه‌ي كه در قبل از ساخت يك فيلم به كارگردان و فيلم نامه نويس مي‌گردد اين است كه حداقل يك تحقيق مختصر درباره‌ي فيلمي كه مي‌خواهند توليد كنند، به عمل آوردند و اگر تا كنون در دانشگاه قدم نگذاشته اند، چند ساعتي را سر يك كلاس مهندسي يا علوم سپري نمايند و با يك محيط دانشگاهي واقعي ابتدا آشنا شده و سپس اقدام به توليد فيلم نمايند.

به نظر مي‌رسد فيلم‌هاي نسبتاً واقعگرا در رسانه‌ي ملي كه با اقبال جامعه مواجه مي‌گردد در رسانه تحديد و بازار فيلم‌هاي تخيلي درباره‌ي جامعه‌ي ايران رونق خوبي مي‌گيرد، واقعيتي كه شميم آن در پخش فيلم‌هاي اخير در رسانه‌ي انحصاري دولتي ايران به مشام مي‌رسد، بدون شك نقش مديريتي برادر ارجمند جناب آقاي ضرغامي ومعاونان شبكه‌هاي صداو سيما تلاش‌هاي بي وقفه‌ي ايشان در توليد فيلم‌هاي تخيلي گامي نوين و ميمون است.


لينك‌هاي مرتبط:

Tuesday, July 22, 2008

قانون براي آشغال جمع كن‌ها

ساعت 11 شب بود از خانه‌ي خويشان بيرون آمدم دو كودك نزديك 10 سال را ديدم پشت يك سمند پارك شده خود را پنهان كرده بودند و زير چشمي به سوي خيابان منتهي به كوچه نظاره مي‌كردند. خوب تميز هم نبودند به خيابان كه رسيدم، ديدم موتوري با لوگوي شهرداري تهران و مردي با روپوش زرد شهرداري چند كيسه‌ي بزرگ زباله را توقيف كرده است. تازه فهميدم جريان از چه قرار است آن دو كودك زباله جمع كن بودند و دو كيسه‌ي بسيار بزرگ زباله‌هايشان توقيف شده بود! چون زباله جمع كردن خلاف قانون است! خوب اگر ايشان هم به فرمايش آقاي دكتر زاكاني آقا زاده بودند تمامي زباله‌هاي تهران به ايشان هديه داده مي‌شد، در حين راه افسوس مي‌خوردم كه دو كودك به جاي بازي كردن بايد بروند سراغ سطل‌هاي بد بوي زباله‌ي شهرداري زباله جمع كنند و امرار معاش نمايند و بعضي‌ها ...

انشاء الله كه قانون همه جا اجرا گردد از كودك زباله جمع كن خياباني گرفته تا جايي كه منافعش نه به دو نفر بلكه به مردمي بيش از 70 ميليون مرتبط مي‌گردد!

Saturday, July 19, 2008

شيطان بزرگ در راه بازگشت به لانه

شايد مهمترين خبر روز، در ايران مذاكرات ايران با انگليس، فرانسه، آلمان (گلچيني از اتحاديه‌ي اروپا)، روسيه، چين و امريكا باشد، از طرفي محمود احمدي نژاد در مصاحبه‌ي تلويزيوني خود در شبكه 2 سيما به طور ضمني قريب الوقوع بودن گشايش كنسولگري امريكا (يا دفتر ديپلماتيك) امريكا را تاييد كرد، اتفاقي كه در زمان دولت‌ها اصلاح طلب سيد محمد خاتمي و دموكرات بيل كلينگتون رخ نداد، با دولت‌هاي تندرويي دارد شكل مي‌گيرد كه شعار امريكا هيچ غلطي نمي‌تواند بكند و محور شرارت بودن ايران را پيوسته زمزمه مي‌كنند.

آقاي عباس محتاج معاون امنیتی انتظامی وزارت کشور ایران گفته است كه در صورت چنين اتفاقي هيچ تهديدي عليه ديپلماتهاي اين كشور وجود نخواهد داشت و ايران امنيت آنها را تضمين مي كند.

احتمالاً مسوليت حفاظت از جان ديپلمات‌ها هم به برادران بسيجي سپرده خواهد شد كه با موتور، لموزين‌هاي چند صد ميليوني ديپلمات‌هاي عزيز را مشايعت نمايند، چند سال پيش احتمالا در بازتاب بيانيه رهبر شماره 2 القاعده را مي‌خواندم كه نوشته بود، ايران در حال تبديل شيطان بزرگ به شريك بزرگ خود مي‌باشد.

من شخصاً مخالف با بهبود رابطه با ايالات متحده نيستم اما سوالي كه مطرح است اين است كه چه اتفاقي رخ داده كه شيطان بزرگ دارد راه لانه را باز مي‌جويد؟ لانه اي كه قبلاً لانه‌ي جاسوسي ناميده مي‌شد؟ آيا رويكرد فشار و تهديد عليه ايران سبب بروز اين اقدام نشده است؟ اكنون ايران منتظر دريافت درخواست رسمي از ايالات متحده براي گشايش دفتر ديپلماتيك است، چيزي كه در 8 سال پيش در زمان تصدي خانم آلبرايت براي ايران در شرايطي آرام و احترام آميزتر ارسال گرديد و آقاي كمال خرازي وزير خارجه وقت ابراز داشتند "آمريكا در حدي نيست كه درخواست كنسولگري در ايران نمايد" اما گويا امريكا اكنون به آن حد دست يافته است. آن هم در زمان دولتي كه در شعارهاي تبليغاتيش مي‌گفت در سخت‌ترين زمان‌ها كمر در برابر امريكا خم نكرديم حالا كه وضعيتمان ده‌ها برابر بهبود يافته است چرا اين كار را انجام دهيم؟

Monday, July 14, 2008

گنبد دوار

الان نيم ساعتي است به تهران رسيده‌ام، فقط براي يك كلاس درس، فردا دوستانم براي 6 روز ميهمان من هستند، هفته‌ي بعد آخرين مهلت ثبت عناوين پايان‌نامه‌هاست كه هنوز من موضوعم را تحويل نداده‌ام، بعد از آن‌هم خودم در آخرين روزهاي مسافرت يك هفته‌اي خانواده‌ام بايد خودم به رشت بروم و دو روز با خانواده‌ام باشم، سپس برگردم پروژه‌ام را كه تا الان شروع نكرده‌ام تحويل دهم و 15 روز بعد پروژه‌ي دست نخورده‌اي ديگر، اينها سواي جلساتي است كه بايد تدريس كنم و همچنين سميناري كه هنوز باقيمانده است و تا اول ترم جديد مشغولم! حتي كلاس زبان را تا كنون فراموش كرده‌ام!
گفتگوي ويژه خبري امشب رييس جمهور احمدي نژاد بازهم دارد متهم مي‌كند و اولين باري است كه مي‌گويد دولت‌هاي پيشين هم زحمت كشيده‌اند. حالا دارد طرح عظيم اقتصادي را تشريح مي‌كند! از مذاكره با امريكايي مي‌گويد كه يادم مي‌آيد هنگام انتخابات مي‌فرمودند ايران در سخت ترين شرايط نيازي به مذاكره با امريكا نداشت حالا چرا مذاكره كند؟ يعني شرايط سخت‌تر از آن روزها گرديده است؟

Saturday, July 12, 2008

كمبود آب، آب معدني

خب، فكر مي‌كنيد الان مي‌خواهم يك مطلب انتقادي از كمبود آب و قطع آب بنويسم؟ يا اينكه سوء مديريت مسئولين ذي ربط را در اين مساله براي شما خاطر نشان گردم؟ مي‌خواهم از فوايد آب معدني براي شما بگويم، يكي از كاربردهاي مهم آنرا براي شما خاطر نشان سازم، يكي از آشنايان مطابق برنامه‌هاي قطع آب، آب واحدشان قطع مي‌گردد، حالا همه و هميشه كه نمي‌توان آب را ذخيره نمود، احتياج پيدا كرده بودند كه از دستشويي استفاده كنند، متوجه مي‌شوند كه آب قطع است، اي داد بي داد حالا چه كار بايد كرد؟ خانم را فرمودند كه دو بطري آب معدني بزرگ از سوپرماركت فرمايند و بدينوسيله پاكيزگي را براي خويش ارمغان آورد! خب گويا اين نيز يكي از كاربردهاي آب معدني در كشور ما باشد.

امام جمعه موقت همدان در خطبه‌هاي نماز جمعه به زبان فارسي به سبك تركي مي‌فرمودند آب كم مصرف نماييد، بعضي‌ها با آبي كه وضو مي‌گيرند، مي‌توان دو غسل انجام داد، وسواس نباشيد مخصوصاً خانم‌ها، شيطان گولتان نزند، كفران نعمت نفرماييد خدا نعمت‌هايش را قطع مي‌كند، مي‌فرمودند خودم در قم ديدم كه نان را با لگد خورد مي‌كنند تا براي استفاده از بهايم مصرف كنند و چه و چه ...، بله من هم صحبت‌هاي ايشان را اتفاقي گوش كردم و هم مي‌خنديم و هم برخي را تصديق مي‌نمودم!

من كه مدير نبوده ام، كساني كه امور مملكت به دستان مباركشان اداره مي‌گردد پس از گذشت 30 سال نه توانسته اند، فرهنگ سازي كنند كه چگونه يك شهروند كم مصرف باشيم، نه توانسته اند مديريت كنند كه چگونه درخواست‌هاي شهروندان را فراهم آورند و نه حتي توانسته اند افقي را فراهم آورند كه اين مشكلات بر طرف گردد.

بعد از گذشت 6 سال از توصيه‌ي بانك جهاني به ايران براي گذار از اقتصاد دولتي، كه در آن به ايران توصيه شده بود كه از يارانه‌هاي نقدي استفاده كند و قيمت‌ها را به سطح جهاني برساند، تازه كساني كه اين طرح را طرحي سرمايه‌داري ليبراليستي مي‌دانستند، خود در حال انجام آن مي‌باشند. تازه بايد منتظر باشيد تا قبض آب و برق و گازتان در عددي همچون 10 ضرب گردد.

Sunday, July 6, 2008

حاشیه امن قوه قضاییه برای؟

اعضاي هيئت تحقيق و تفحص مجلس هفتم از قوه قضائيه بيانيه اي صادر كردند كه به امضاي الياس نادران، حسين نجابت، عليرضا زاكاني، مهدي كوچك زاده، فاطمه آجورلو، نيره خوان بي طرف، حسن كامران و طباطبايي نژاد اعضاي اين هيئت رسيده است، من متن بيانيه را در سايت الف خواندم، بند‌هاي متعددي دارد كه عمدتاً مرتبط با پيوند دادن آقاي پاليزدار و ارتباط يا عدم ارتباط حقوقي وي به گزارش تحقيق و تفحص از دستگاه قضايي مي‌باشد، از جمله اينكه در بندي از آن نوشته شده است:

"تقاضاي نمايندگان ملت هم اين است كه بدون جنجال آفريني و صدرو اطلاعيه‌هاي سياسي و غيرقانوني با دخالت وزارت اطلاعات و با نصب مقام قضائي بي طرف كه خود متهم نباشد به همه ابعاد پرونده وي رسيدگي شود. بايد بررسي شود كه اقدام وي يك سناريوي طراحي شده براي حاشيه سازي و فراري دادن متهمان گزارش تحقيق و تفحص از پاسخگويي و تعقيب نبوده باشد؟ بايد بررسي شود كه وي با چه انگيزه اي و با هماهنگي چه كساني در دانشگاه‌ها سخنراني كرده است؟ بايد معلوم شود كه چرا عباس پاليزدار پس از سخنراني اول مورد تعقيب قرار نگرفت و به راحتي چندين سخنراني در دانشگاه‌ها ايراد كرد و پس از قرائت گزارش تحقيق و تفحص و پس از چند ماه از زمان اولين سخنراني تحت تعقيب قرار گرفت؟ با توجه به اينكه قوه قضائيه به سيصد سئوال رسمي هيئت تحقيق و تفحص هيچ پاسخي نداد و حاضر نشد يك برگ سند در اختيار هيئت قرار دهد، چگونه اسناد محرمانه و سري را در اختيار پاليزدار قرار داده است؟"

حالا نمي‌دانم شما حق را به چه كسي مي‌دهيد! اما خودم در يك هزار توي تاريك گير افتاده‌ام!

Thursday, July 3, 2008

سوء مديريت بي پايان . . .

اردشير خزايي استاد بازنشسته مشغول به كار كه براي خود و هيات مديره دانشگاه بوعلي مدت خدمتش را چند سال تمديد كرده است در مصاحبه با خبرگزاري فارس در مورد مسموميت دانشجويان دانشگاه بوعلي هنگام برگزاري امتحانات گفت: " دراخبار اوليه تعداد دانشجويان مسموم 134 نفر و در اخبار بعدي كه توسط معاونت دانشجويي اين دانشگاه اعلام شد تعداد دانشجويان كه راهي بيمارستان شدند، 50 تا 60 نفر بود." عجب! حالا گفته اند آب را بجوشانيد بعد بخوريد! البته ما هم آب‌معدني مي‌دهيم!

من خودم در خوابگاه‌هاي دانشگاه بوعلي چندين بار رفته‌ام خوابگاهي است بدتر از زندان! بوي تعفن در خوابگاه بيداد مي‌كند! اما هر چه باشد چشم انداز زيبايي از خوابگاه به بيرون وجود دارد. اما چه فايده! بچه‌هاي مهندسي به ويژه مكانيك و عمران به علت سوء مديريت در دانشگاه و عدم نظارت دقيق در دانشگاه بوعلي "له" مي‌شوند! استادي كه تهديد مي‌كند حتي اگر رهبر هم بيايد "من" نمي‌گذارم فارق التحصيل شوي و كلاسش فقط 5 جلسه در طول يك ترم بيشتر نمي‌شود يكي از اساتيد شاخص مهندسي مكانيك است، بيچاره دانشجويي كه سه بار درس آزمايشگاه با وي افتاد! استادي كه وقت امتحان خوابش مي‌برد و دو ساعت بعد، تازه به دانشگاه مي‌آمد و آن نمره‌هاي دقيقي كه مي‌دهد 10.1 استاد ديگري است، استاد زبان تخصصي كه خودش هم نمي‌داند در مك‌گيل چه كاري انجام مي‌داده است دقتش بسيار بالاتر است و نمره‌هايش دو رقم اعشار دقت دارد 9.99عجب استادي! از اينها كه بگذريم دانشجوياني كه معلوم نيست از تسبيح، ريش نه براي عبادت، بلكه به منظور فراهم آمدن محيط كوچه بازاراستفاده مي‌كنند! شان محيط دانشگاهي همانند اساتيد ذكر شده بالا مي‌برند و در صدر آن روساي بسيار قوي وجود دارد، رييس تندرو و كندرو هر دو "افتضاح" مديريت كردند چون اصلاً مدير نبودند حداكثر چيزي كه بودند يك استاد خوب بودند اگر بودند! دكتري كه فرشته بود، به دوستانم گفته بود علاقه دارم اقوام من در اينجا قبول شوند تا به آنها نشان دهم نمره دادن يعني چه!، استادي كه خودكشي را بهترين راهكار مي‌ديد، استاد برقي كه رييس ستاد تبليغات رييس جمهور احمدي نژاد بود و بچه‌ها همواره تدريس وي را مسخره مي‌كردند! حالا دارد استاندار ايلام مي‌شود و آقازاده نيز با مدرك كارشناسي ارشد، عضو هيات علمي! استاد ديگري كه هميشه كار داشت، با مدرك كارشناسي ارشدش از تمامي اساتيد برق بهتر بود با يك كت ساده، پياده مي‌آمد و مي‌رفت و من درنگاه اول به او به نظر مي‌آمد او حداكثر يكي از كارمندان است، بعضي‌ها هم زياد Bug داشتند، استاد پروفسور كامپيوتر، هر بار پيشش مي‌رفتي بسته به ساعت مراجعه يك برخورد با شما داشت مركز X را با اقوام خود بالانده بود. استاد نماينده مجلس قبل كه شيمي درس مي‌داد و تنها چيزي كه درس نمي‌داد شيمي بود و درباره‌ي پيروي از ولايت آنقدر سر كلاس شيمي حرف مي‌زد كه بچه‌ها را ديوانه مي‌كرد، بعد از اينكه نماينده شد دست دختر كنكور رديش را گرفت و در دانشگاه صنعتي اميركبير گذاشت، تا از نماينده‌ي دائمي همدان در مجلس عقب نماند كه شريف را برگزيده بود! البته از دانشجويان هم كم نبودند كه از هنگامي كه پدرشان نماينده مجلس شدند ديگر در دانشگاه ديده نشدند و بعداً معلوم شد در دانشگاه خواجه نصير گويا درس مي‌خوانند حالا خوب است ترم‌هاي اول مشروط مي‌شد مگر نه ممكن بود از هاروارد، ام اي تي و يا استانفورد سر در بياورد، استادي كه بحث‌هاي معاونت دانشجويش را با بد اخلاقي در سر كلاس مطرح مي‌كرد و نمي‌شد اصلا يك كلام با وي حرف حساب زد! كلاس تنظيم خانواده تنها كلاسي بود كه من در طول مدت تحصيلم در آنجا نمره‌ي مثبت گرفتم البته كلاس رياضي عمومي هم بود! انجمن اسلامي كه فقط اسلامي نبود، بسيج دانشجويي كه رييس دانشجويي خواهران و برادران هر دوره تقريباً با هم ازدواج مي‌كردند (البته اين را بعداً دوستان مذهبيم گفتند كه در كشور جامعيت دارد) و جامعه‌ي اسلامي دانشجويان كه واقعاً استثنايي بودند و زير بار هيچ دخالتي نمي‌رفتند و استقلال خود را حفظ مي‌كردند، مسجدي كه بيش از 15 سال در حال ساخت بود و الان هم تكميل نگرديده است و معاون وزير فعلي وقتي مسجد را ديده بود گفته بود مگر مي‌خواهيد وسط دانشگاه مسجد جامع بسازيد! خاطراتي است كه با هزاران خاطره ديگر هر چند وقت يكبار بر روي پرده‌ي ذهنم اكران مي‌گردد.

Wednesday, July 2, 2008

كي؟ كجا؟ كي؟

حتي اگر شما هم جاي من بوديد، حس كنجكاويتان بر انگيخته مي‌شد كه يك وبلاگ محتوي چه چيزي مي‌تواند باشد، كه از وزارت نيرو، وزارت كشور، خبرگزاري ايرنا، صدا و سيما و چند دانشگاه آن را گاه و بيگاه مورد تفقد قرار مي‌دهند البته وزن دانشگاه‌ها در برانگيزش حس كنجكاويم چندان نيست.

چند فرضيه مطرح مي‌گردد:
الف) فكر مي‌كنند من مي‌دانم و آنها نمي‌دانند، مي‌خواهند بدانند من چه مي‌دانم. (البته نمي‌توان همه چيز را گفت:"جز راست نبايد گفت، هر راست را هم متاسفانه نبايد گفت و گرنه مي‌گفتم تا مرا نيز مثل آن بنده‌ي خدا زنداني كنند")


ب) مي‌خواهند بدانند كيستم من! نه فكر نكنم چون وزارت اطلاعات اين كار را خيلي خوب انجام مي‌دهد و از عجايب هفتگانه‌ي جهان امروز شايد يكي از آنها وزارت اطلاعات ايران باشد كه دستگاه‌هاي اطلاعاتي امريكا را نيز به سادگي بازي مي‌دهند. اما اگر خيلي دلتان مي‌خواهد بايد عرض كنم كه، شيداي زمانم (استغفر الله! شما كه مرد بوديد)، رسواي جهانم، بي دلبر و بي دل (يعني مي‌خواي بگي گدايي؟)، بي نام و نشانم (منظورت اينه كه كد مليت هنوز بهت ابلاغ نشده؟)، ولي شما دامنتان را بكشيد آن طرف شرعاً اشكال دارد (بيخودي گفته دامن مكش از من) و سپردن دل نيز به شبه‌ي ربوي بودن آن جزو اقتصاد غير اسلامي است (كين دل كه سپردم ديگر نستانم)، اين مورد شامل دلستان و دلداده هر دو مشمول مجازات سنگين، تيرباران با آر پي جي خواهد بود.

پ) آنقدر آدم بيكار زياد شده است كه هنگام كار ترجيح مي‌دهند وبلاگ خواني كنند و جواب تلفن مردم را ندهند! البته اين فرضيه بعيد است (داخل پرانتز از عبارت خيلي با تعداد حرف ي بيشمار استفاده گردد). الان كه اين را گفتم رايحه خوش خدمت فضا را آكنده است.

ت) اما فرضيه محتمل تر اين است كه ... خوب ببخشيد به علت كمبود انرژي از نوشتن اين قسمت معذوريم حالا اگر شما خواستيد بنويسيد.

Monday, June 30, 2008

3 2 1 ACTION

كودك كه بودم چند با تئاتر بازي كردم، يك بار در دوره‌ي ابتدايي (برنده‌ي دريافت بهترين نقش اسير در كلاس پنجم) و برنامه‌ي تئاتري كه من در آن پزشك بودم (پرتويي از انفجار نور چه اسم بي ربطي! نور مگر منفجر مي‌شود؟). الان مدتي است كه وقت ندارم و بايد كلي پروژه را تكميل نمايم (چه كار پر مشقتي) حتي نوشته‌هاي تنها خواننده‌ي هميشگي بلاگم بنفشه، حتي وقت وبلاگ خواندن را ندارم سر به دفتر مشق كه زدم ديدم اووه چند تا انتشار خوانده نشده‌ي جديد وجود دارد، فـقـــر كودكان خياباني، توصيه‌هاي بازي كارگرداني، انديشه‌ي سبز نويس خزر، توصيه كرده بود كه " محبوب ترین های سینمایی را از نظر خودم بنویسم" خوب خيلي دوست داري بداني؟

محبوب ترين کارگردان:
عروسك گردان تئاتري به نام جهان

محبوب ترين فیلم:
زندگي پدري بزرگ من

بهترين بازيگران:
پدر بزرگ باز هم پدر بزرگ، تو و من

بعد از هرج و مرج سياسي-اقتصادي در عرصه‌ي كشور نوبت به هرج و مرج اطلاعاتي رسيده است، آقاي جاسوس ببخشيد مدير يك شركت خصوصي مرتبط به بخش‌هاي دفاعي كشور گويا در دادگاه بدوي به اعدام محكوم شده است يك خائن ديگر براي سرود اي ايران! اما در عين حال مرگ كارگران در سعادت آباد هم بحث ديگري است درد آور!، قاضي و خان را هر دو را به چالش كشيده است. هر روز هواپيماي نظامي در نزديكي ما در حال انجام عمليات احتمالاً در كشوري دوست و همسايه اند و من فقط صداي آن را مي‌شنوم! ضد هوايي كه نتوانست شي نوراني را در غرب تهران هدف قرار دهد! ماجراي سقوط هواپيماي اصفهان اگر صحت داشته باشد، نقدي شدن يارانه‌ها و .... حالا خوب است كلي درس و پروژه دارم! هر وقت مي‌نويسم فكر مي‌كنم شايد اين آخرين مطلبي باشد كه آنرا نشر مي‌كنم پس سعي مي‌كنم منصف باشم!

Friday, June 20, 2008

پيرامون اظهارات پاليزدار

عباس پاليزدار تا حدود 1 ماه پيش شهروندي سالم بود كه هيچ اتهامي به آن وارد نبود، اما پس از اظهارات وي پرونده‌هايي عليه ايشان باز شد كه حتي صحت آن مشخص نيست، كافي ست اندكي در سايت خبرگزاري فارس نزديك سپاه پاسداران جمهوري اسلامي، خبرگزاري نزديك به محسن رضايي تابناك (همان بازتاب سابق) يا الف سايت نزديك به احمد توكلي، برنا سايت نزديك به دولت زد، تا موج انتقاد، اتهام عليه ايشان مشخص گردد.

خبرگزاري دولتي برنا در يادداشتي تحت عنوان«نکته انحرافي پرونده پاليزدار. چرا به جاي "ما قال" به من قال مي پردازيد؟» به دفاع از اظهارات وي پرداخت. همچنين به گزارش «فردا» در يادداشت آمده است: سوال اساسي و مهم اين است که چرا به جاي حمله به شخصيت فردي پاليزدار، هيچ کس اتهامات مطرح شده از جانب وي را تکذيب نمي کند؟!

اتحاديه جامعه اسلامي دانشجويان اين سوال را مطرح كرده بود كه آيا اتفاقاتي از اين دست محصول عدم پاسخگويي مسئولان قوه قضاييه نيست؟
از طرف ديگر بيان كرده اند :"اما مسئله اصلی که در این غوغای سیاسی در حال فراموشی است محتوای سخنان پالیزدار است. بالاخره این سئوال در افکار عمومی مطرح است که تکلیف حرف‌های ایشان چه می‌شود؟"

از طرفي تخلفات مالي بعد از اين اظهارات به ايشان وارد گرديده است كه ليست 6 ميلياردي آن هنوز هم در ليست خبرگزاري فارس هنوز هم قابل مشاهده است اين در حالي است كه به گزارش برنا گفته مي شود عباس پاليزداري كه در دانشگاه همدان اتهاماتي را به برخي چهره هاي كشور نسبت داده 7 ميليارد تومان بدهي دارد اما شخص ديگري با همين نام 6 ميليارد تومان اختلاس كرده كه با اين شخص متفاوت است. و دو تيتر جالب در دو سايت الف "اين پاليزدار آن پاليزدار نيست" در 22 خرداد و خبرگزاري فارس "اين پاليزدار همان پاليزدار است" در 24 خرداد در تاييد گفته‌هاي پيشين مطلب را كامل مي‌سازد.

از طرفي سوال اينجاست كه كساني كه درباره‌ي مدرك تحصيلي ايشان سر و صدا مي‌كنند چرا تا پيش از اين درباره‌ي ايشان اظهار نظر نكرده بودند؟ و دستگاه‌هاي اطلاعاتي-قضايي در صورت وقوع چنين جرمي چرا تا پيش از اين نسبت به برخورد با ايشان اقدام نكرده اند؟

به نظر مي‌رسد اظهارات يك فرد در صورت كذب بودن آنها نبايد سبب دستگيري 11 نفر بنا به اظهار نظر سخنگوي قوه‌ي قضائيه و بازپرسي از نماينده مردم كرج مجلس به مدت 11 ساعت باشد.

آنچه از نظر بنده در جهت تنوير افكار عمومي درست به نظر مي‌رسد، جوابيه‌اي مستدل بر بند بند اظهارات ايشان است، تا صحت و يا عدم صحت بيانات ايشان مشخص گردد و در هر دو صورت اقدامات قانوني لازم به عمل آيد.

Sunday, June 15, 2008

مرثیه‌اي براي علي

ای علی؛ هميشه فکر می‌کردم که تو بر مرگ من مرثيه خواهی گفت، و چقدر متاثرم که اکنون من بر تو مرثيه می‌خوانم!
ای علی من آمده‌ام که بر حال زار خود گريه کنم،زيرا تو بزرگوارتر از آنی که به گريه و لابه ما احتياج داشته باشی.....
ای علی گفتی که هرکس گفتنی‌هايی دارد - و شخصيت هر انسانی به اندازه ناگفتنی‌های اوست. و من اضافه می‌کنم که درجه دوستی و محبت من با انسانی ديگر به اندازه ناگفتنی‌های است که می‌توانم با او در ميان بگذارم - و از این ناگفتنی‌ها که می‌خواستم بازگو کنم، بی نهايت داشتم..............
ای علی من دردمندم، دل شکسته‌ام، زير کوهی عظيم از ظلم و ستم کوفته و پژمرده شده‌ام، ديگر صبر و تحملم به پايان رسيده است. خواستم از فرصت محالی که بدست آمده بود استفاده کنم، و در کنار تو، در پرتو روح بلند تو کمی ‌بياسايم، خوش داشتم که وجود غم آلود خود را به سر پنجه هنرمند تو بسپارم‌، و تو‌، نی وجودم‌، سرود عشق، و آوای تنهايی، و آواز بيابان و موسيقی آسمانم را بشنوی.
می‌خواستم که غم‌های دلم را بر تو بگشايم‌، می‌خواستم که پرده‌های جديدی از ظلم و ستم را که به شيعيان علی و حسين می‌گذرد به تو نشان دهم و کينه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسيسه بازی‌های کثيفی را که از زمان ابوسفيان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمايانم.ای علی؛ شايد تعجب کنی اگر بگويم که همين هفته گذشته که به محور جنگ "بنت جبيل" رفته بودم و چند روز را در سنگرهای متقدم "تل مسعود" در ميان جنگندگان "امل" گذراندم فقط يک کتاب با خودم بردم و آن (کوير) تو بود. کويری که يک عالم معنی و غنا داشت‌، و مرا به آسمان ها می‌برد و به ازليت و ابديت متصل می‌کرد، کويری که در آن آوای عدم را می‌شنيدم‌، از فشار وجود می‌آراميدم‌، به ملکوت آسمان پرواز می‌کردم و در دنيای تنهايی به درجه وحدت می‌رسيدم.


ای علی؛ تو نماينده به حق محرومين و زجر ديدگان تاريخی، و من ناله درد مندان را از حلقوم تو می‌شنوم‌، خروش اعتراض آنها را در فرياد رعد آسای تو می‌يابم‌، سرنوشت هزاران کارگر بدبخت را از دريچه چشم تو می‌بينم که زير تازيانه جالادان فرعون جان می‌دهندو زير تخته سنگ‌ها دفن می‌شوند، و من صدای خرد شدن استخوان‌های نحيف آنها را زير تخته سنگ‌ها می‌شنوم، و ضجه درد مندان و ناله زجر ديدگان دلم را به درد می‌آورد.

ای علی؛ دین داران متعصب و جاهلان تو را به حربه تکفیر کوفتند، از هیچ دشمنی و تهمت فرو گذار نکردند، و غرب زدگان که خود را به دروغ روشنفکر می‌نامند، تو را به تحمت ارتجاع کوبیدند و اهانت‌ها کردند، و رژیم شاه نیز که نمی‌توانست تو را تحمل کند، و روشنگری تو را مخالف مصالح خود می دید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره شهید کرد. .
قسم به غم که تا روزگاری که دريای غم بر دلم موج می‌زند‌،ای علی تو در قلب من زنده و جاويدی‌.
قسم به ناله درد مندان و آه بينوايان، و اشک يتيمان‌، که تا استعمار و استبداد و استثمار وجود دارد‌، تو ای علی در جوش و خروش زنجيريان و محرومان حيات داری.

منابع: متـن ، عكس مطلب
لينك مرتبط: پايگاه شهيد مصطفي چمران

Thursday, June 12, 2008

پادشاه بي لباس

كودك كه بودم داستاني را برايم مي‌خواندند از پادشاهي كه لباسي نامرئي خواست و دو شياد، چندين شبانه روز به دوختن لباسي كه اصلاً وجود نداشت پرداخت و گفتند كسي كه لباس نامرئي را نمي‌فهمد بي‌شعور است. داستان آنجايي خاتمه يافت كه كودكي خرد در مراسم سان پادشاه با لباس نامرئيش فرياد زد! پادشاه لخت است.

حالا اين داستان چه شد كه بعد از اين همه سال در ذهنم تداعي شد؟ اظهارات اخير كسي را در وبلاگش داشتم مي‌خواندم كه گفته بود:
"نمی توانیم هاله های نور خدا را منکر شویم. هرکس نمی بیند به کوری خود اعتراف کرده است."

اين هاله‌ها نور از همان هاله‌هايي است كه رئيس جمهور احمدي نژاد در هنگام سخنرانيش در سازمان ملل كنارش پديد آمده بود، كه در گزارش بعد از سفرش به آيت الله جوادي آملي (اگر درست در خاطرم مانده باشد) بيان شد، اما خبرنگار روزنامه‌ي شرق وقتي چند روز بعد در كنفرانس خبري از احمدي نژاد پرسيد گويا خود وي آنرا از ياد برده بود و حالا مجدداً رييس جمهور احمدي نژاد آنها را به لحني تندتر از پيش به خاطر آورده است، شايد اين نيز از عنايات ويژه حضرت وليعصر (عج) به شخص ايشان است. حالا شايد بايد كودكي به رييس جمهور فرياد كند كه جناب رييس شايد اين هاله‌هاي نوري كه شما مي‌بينيد هاله‌هاي ايجاد شده توسط لامپ‌هايي با جريان برق است.

يا شايد اين هاله‌هاي نور متعلق به حمايت‌هاي بي حد و اندازه‌ي مردم ايتاليا از رييس جمهوري ايران در اجلاس فائو يا همان توفان خشم ملت‌ها تكه كلام آقاي رييس جمهور باشد.

Monday, June 9, 2008

آيينه گر، نقش تو بنمود راست

آيينه گر، نقش تو بنمود راست
خود شكن ،آيينه شكستن خطاست
آشنايي من با فرزند آقاي مطهري بيش از خواندن چند مصاحبه و مقاله نيست، شخصاً از صحبت‌ها و رفتارهاي ايشان خوشم نمي‌آيد، امروز مصاحبه در تابناك چيزهايي جديد خواندم كه برايم بخشي از آن جالب بود، در زير پوست همين شهري كه زندگي مي‌كنيم چه اتفاقاتي كه نمي‌افتد و سر انجام آن هم معلوم نمي‌شود كه چه شد. مثلاً داستان عكاسي كه مي‌گفتند از عكس دختران جوان سو استفاده مي‌كرد و با چند ده دختر گرفته بودنش در روزنامه‌ي هگمتانه يا روزنامه 1400 كه نزديك به حميد رضا حاجي بابايي نماينده دوره هشت، هفت، شش، پنج همدان است يادم مي‌آيد كه نوشته شده بود "روباه هزار چهره‌ي همدان به دام افتاد"، حالا آن وقت مي‌گفتد كه بعضي‌ها از اقدامات غير اخلاقي اين فرد مطلع بودند، ولي به دليل وابستگي اين فرد به برخي از سازمان‌هاي عقيدتي نظام با ديده‌ي اغماض به رفتار وي نگاه مي‌كردند، حتي هنوز هم يادم هست كه جوانان ساده و بي آلايش حزب الله‌ي و بسيجي عكاسي را با حمله ور شدن به آن بسته بودند زيرا حيثيت آنان خدشه دار شده بود. اما الان 2 سال بيشتر است كه از آن رخداد مي‌گذرد در عكاسي چند ماه بعد باز شد و معلوم نشد روباه 1000 چهره، وارد 1001 چهره‌ي خود گرديد يا نه.
اينقدر اتفاقات گوناگون در همدان افتاده است كه شايد اگر امام (ره) زنده بودند به جاي دانشگاه مي‌فرمودند همدان مبدا همه‌ي تحولات است. رييس جمهوري آقاي بني صدر، اظهارات هاشم آغاجري، حكم اعدام آغاجري، شلوغ شدن دانشگاه همدان، برنده‌ي جايزه‌ي نوبل شدن شيرين عبادي، بازيگري همكلاسي خواهر خواهرم هانيه توسلي همچنين پرويز پرستويي، همداني بودن برخي از اعضاي كابينه رژيم صهيونيستي فقط چند رويداد ويژه است كه در عرض دو سه دهه‌ي گذشته در شهر 300 هزار نفري رخ داده است.
آقاي مطهري اخيراً گفته بودند:
متأسفانه امروز کار به جايي رسيده است که وقتي در مهرماه گذشته، يک خانم پزشک جوان ـ و از استعدادهاي درخشان ـ که به همراه نامزدش در همدان به پارک رفته، دستگير مي‌شود و دو روز بعد جنازه اش از بازداشتگاه بيرون مي‌آيد، تقريبا همه دست اندرکاران حکومتي با سکوت خود نظام را تقويت! مي‌کنند. هيچيک از آنان حتي در حد ابراز ناراحتي و يا دلجويي بازماندگان دم بر نمي‌آورد. فريادهاي دادخواهي پدر زهرا، آقاي بني يعقوب نيز که زنداني سياسي قبل از انقلاب بوده و سالها در شغل شريف پاسداري به اين انقلاب خدمت کرده است به جايي نمي‌رسد. آيا چشم اميد اين پدر در کشوري که سالهايش نام رسول الله(ص) و اميرالمؤمنين(ع) را يدک مي‌کشد بايد به سازمانهاي بين المللي اي باشد که بسياري از دست اندرکارانش به چشم تحقير به احکام نوراني اسلام مي‌نگرند؟ (پاسخگويي قوه قضائيه در مورد اين پرونده مثل همه پرونده‌هاي ديگر مورد توجه مردم، اين است که «در دست بررسي است و لذا اطلاعات بيشتري نمي‌توانيم بدهيم». اين سخن در جاي خود صحيح است ولي اميد چنداني ايجاد نمي‌کند، زيرا در همه دنيا با توجه به مشخص بودن حجم و محتواي يک پرونده و تجربه قاضي، در کنار تأکيد بر «در دست بررسي بودن» پرونده، از همان آغاز، تاريخ دقيقي ولو ده ماه ديگر به عنوان زمان اعلام نتيجه پرونده و معرفي مجرمان به آگاهي مردم مي‌رسد)... . اين نوع سياست اطلاع رساني و در واقع لاپوشاني تخلفات متخلفين، اعم از روحاني و غير روحاني، کار را به جايي رسانده است که عده‌اي از جوانان امروز به همه روحانيان از صدر تا ذيل و حتي درگذشتگانشان مثل شهيد مطهري و علامه طباطبايي هم بدبين شده‌اند. از روحانيان، تنها عده بسيار قليلي در پناه نظام اطلاع رساني موجود، جرمهايي مرتکب شده و مي‌شوند و حداکثر خلع لباس و يا منفصل از خدمت مي‌شوند – اگر بشوند ـ اما تاوان آن فساد‌ها و چپاولها را بايد آن طلبه‌اي بدهد که خود برايم مي‌گفت وقتي با حال زار، دختر شش ماهه سرطاني اش را در خيابانهاي تهران در بغل گرفته و آدرس مي‌پرسيده است عده‌اي حتي حاضر نبوده‌اند محل بيمارستان را به او نشان دهند. آبروي اين صنف شريف که به نسبت، بيشترين شهيد را به اين انقلاب تقديم کرده و بدون ترديد بسياري از آنان زير فقر زندگي مي‌کنند، فداي برخي سياستهاي غلط و به ويژه سياستهاي کنوني نظام اطلاع رساني شده است... .

Thursday, June 5, 2008

ايزولاسيون كاربران ايراني

اول از همه بگويم كه نمي‌دانم چه بلايي بر سر سايت بلاگر آورده اند كه حتي خود من نيز نمي‌توانم وارد سايت شوم و كسي هم نمي‌تواند نظر ارسال كند. كي اين بلا را بر سر بِلاگر آورده بود نمي‌دانم اما بَلاگر خوبي بود.
قبلاً در روزنامه‌ي همشهري خوانده بودم گوگل چند ساعت فيلتر شد كه خبر تاييد نيز گرديد، مبارك است، حالا هم بلاگر فيلتر نشده فقط سايتش بالا نمي‌آيد كه با فيلترينگ زياد تفاوتي ندارد، يك نوع فيلترينگ مودبانه مي‌تواند اينگونه باشد.

سايت atspace.com يك وب سايت است كه خدمات ميزباني رايگان به كاربران خود ارانه مي‌دهد ولي اين سايت نيز در ايران، حداقل در اين چند ISP كه من چك كردم فيلتر شده است، نه سايت غير اخلاقي است، نه سياسي، نه قابل استفاده براي كارهاي غير اخلاقي و يا سياسي. علت فيلترينگ اين سايت و صدها وب سايت خدمات رايگان هاست برايم مشخص نيست، حتي اگر منظور فيلتر كننده‌گان وب سايت‌هايي مثل وب سايت بالا فيلتركردن يك سري فيلتر شكن مثل PHProxy، CGI Proxy و از اين دست باشد، سايت atspace.com صرفاً صفحات HTML را بارگذاري مي‌كند و سرور رايگان آن يك سرور كاملاً ساده و بدون امكانات اجراي چنين برنامه‌هايي در سرور ارائه دهنده‌ي خدمات است. از طرفي بسياري از سرويس دهنده‌گان رايگان ميزباني امكانات FTP خود را كه پيش نياز استفاده يك فيلترشكن تحت وب مي‌باشد، مسدود نموده اند.

اما چرا اين وب سايت فيلتر شده است، سوالي است كه همچون يك معما، شبه‌ي محدوديت دسترسي كاربران ايراني را به اينترنت بيش از پيش در نظرم تداعي مي‌كند. اين محدوديت‌ها علاوه بر محدوديت‌هاي به وجود آمده شركت‌هاي امريكايي توسط دولت ايالات متحده عليه ايران امكان استفاده مطلوب و كم هزينه را براي كاربران ايراني تنگ و تنگ تر مي‌نمايد.

در هر حال كنترل جامعه مجازي با محدود كردن وب سايت‌ها بدون علت استراتژي عقلايي و تاثيرگذاري به نظرنمي‌رسد.
سپاس از آتي نتي‌هاي همداني، انديشه سبزان خزر، تكنيكي‌ها و تهراني‌هايي كه اين وبلاگ را گاه و بيگاه مورد تفقد قرار مي‌دهند.

Tuesday, June 3, 2008

زندگي

تا حالا فكر مي‌كردم تكنولوژي وسيله‌ي سهولت زندگي را فراهم آورده است. شايد هم درست باشد اما فرصتي را فراهم آورده است براي انزواي افراد، پدر بزرگم 40 سال داشت كه ازدواج كرد، شرايط فراهم نبود؟ چرا فراهم بود اما مي‌توانستند بدون فشار زندگي كنند، تكنولوژي پيشرفت كرد، پدرم 30 ساله دانشجوي پزشكي دانشگاه تهران بود، ازدواج كرد. شرايط فراهم نبود؟ نمي‌توان گفت شرايط خيلي خوب بود اما در هر حال مي‌شد زندگي را با يك كار دانشجويي اداره كرد، خانه‌اي در بالاترين محل شهرمان را جمعاً با 4 ميليون تومان 15 سال پيش مي‌توان ساخت كه تازه نيمي از آن را هم وام مسكن مي‌دادند. امروز من 24 ساله دانشجوي كارشناسي ارشد مهندسي به فكر اينكه آيا امتحانات پايان ترم را مي‌توانم به سلامت پشت سر بگذارم، فارق از اينكه كي مي‌توانم خود صاحب خانه شوم، خانه كه چه عرض نمايم، آپارتمان كه بايد متري 2 ميليون تومان براي هر متر آن در همان جايي كه هستيم (يعني در شهر پدري مادري) بپردازم و اگر بخواهم خانه‌اي همچون خانه‌اي پدري داشته باشم بايد بيش از نيم ميلياردكي جمع كرده باشم تا بتوانم سري بالا گرفته و دنبال مسكن بگردم. تازه اگر تا 10 سال آينده هيچ اتفاق خاصي رخ ندهد و در حالت متعالي آن تا آن زمان مدرس دانشگاه شده باشم، بايد 20 سال هيچ چيزي نه بخورم، نه چيزي بپوشم تا اگر قيمت مسكن ثابت ماند (حرف چرند نزن بابا!) بتوانم در 54 سالگي فقط صاحب يك مسكن شوم! يعني درست در وقتي كه وقت بازنشستگي يك كارمند فرا مي‌رسد.
راستي در آستانه ارتحال حضرت امام (ره) هستيم. تنها شخصي كه عكسش در اتاق خوابم بيش از 10 سال است كه عكسش آويزان است و حتي در مغازه‌ي اصغر آقا كه اصلاً اعتقادي به نظام ندارد هنوز عكس امام در وسط مغازه اش باقي مانده است، هنوز هم آن عكسي را كه در كودكستان به ما دادند همراه دارم كه در آن عكس نوه‌ي حضرت امام در حال بوسيدن ايشان هستند، شايد امام ابعادي از زندگي امام هنوز هم نا شناخته باشد، در دوران كودكيم در خانه‌اي با حياط كوچكي در تهران در محله جيحون زندگي مي‌كرديم و هنوز يادم هست به پدرم مي‌گفتم مرا براي ملاقات پيش امام ببرد، آرزويي كه هيچگاه موفق به رسيدن به آن نشدم.

دوستانم برايم عكس‌هايي را از آرشيو‌هاي روزنامه‌ي كيهان برايم ايميل كرده بودند كه حيفم آمد، شما نيز نبينيد.

شايد مطالب اوليه با مطالب دومي كه نوشتم متناقض به نظر برسد، اما من واقعيت‌هاي امروز را آنگونه كه شما با ديدن عكس دوم قياس كرديد، قياس نمي‌كنم. حالا اين چيزها به تكنولوژي آب و برق موبايل و اينترنت و ديش چه ربطي داشت را ديگر خودتان زحمت بكشيد بگوييد.

Sunday, June 1, 2008

ياد باد آن روزگاران

يكي از دوستانم برايم نوشته بود. چرا نمي‌نويسي؟ راستش فرصتي براي اينكه قلم را در دست بگيرم و فكر كنم فراهم نمي‌گردد. امروز به اولين وبلاگ زندگيم سر زدم، "وبلاگي كه دوست داشت وبلاگ بماند"، هنوز هم يادم هست كه آنجا فرصتي نبود تا بنويسم، اما اندك پست‌هايي را كه در آن ديدم به من ثابت كرد كه انسان خيلي سريع تغيير مي‌كند در 2 آبان 1382 نوشته بودم:

"امضای پروتکل الحاقی
اين چند وقت خيلی حرف سر امضای پروتکل الحاقی بود... خود من مخالف امضای اين پروتکل هستم چون به نظر من ا امضای اين پروتکل يعنی يک شکست سياسی بزرگ که در آينده ميتونه امنيت ملی رو تهديد کنه... ولی متاسفانه بايد بگم که ما شايد در اين برهه از زمان شکست خورديم ... بخاطر اينکه خيلی خودمون رو دست کم گرفتيم و شايد هم ترسيديم ... نظر شما چيه؟"

وپست كردن شعرهايي كه در خلال كنكور سراسري به صورت تفنني مي‌سرودم و قسمتي از آن را پست كرده بودم، كه درون مايه‌ي آن برگرفته از شعري از گلستان سعدي بود "عمر برف است و آفتاب تموز". شعري را كه 6 سال پيش سروده بودم، البته بخشي از آنرا دوباره زمزمه كردم كه در 19 آذر 1382 نوشته شده بود:

" به مناسبت همنشينی با سرما
امروز می خوام در باره يکی از شعرام بگم که زمانی که کنکور داشتم ۲ سال پيش سرودم ... البته خودتون می فهميد که اين شعر اقتباسی بوده از س....
آن هنگام که مهر تابان
خشم خود بر بر اين برف حقير برگيرد
رو به سستی نهد اين برف که ندارد يارای قدرت مهر ای هوشيار
عمر برفی که زمان پی در پی بفروزد بر آن پايداری نتواند بکند ...."
الان ادامه شعر را يادم نيست دقيقاً چون دفتر شعرهايم در همانجايي قرار دارد كه 6 سال پيش قرار داشت.
اما مي‌دانم بعد از اين قسمت نوشته شده بودم:

"اين سخن از من نيست، اين سخن آن كسي كه گذر كرد و برفت
قدمي زد بخنديد به دنيا و بگفت:
اين گلستان ......."
ادامه‌اش را در خاطر ندارم.

Wednesday, May 28, 2008

سي‌امين سالروز فتح بام دنيا

هشتم مه ۱۹۷۸، نقطه‌ی عطفی در تاریخ کوهنوردی جهان است. در این روز راینهولد مسنر (Reinhold Messner) ایتالیایی و پتر هابلر (Peter Habeler) اتریشی، بلندترین نقطه‌ی کره‌ی زمین، یعنی قله‌ی اورست، را بدون ماسک تنفسی فتح کردند.
تنها سودایی بزرگ می‌تواند پاسخگو باشد. سی سال پیش درست در چنین روزی، هشتم ماه مه، دو کوهنورد در ارتفاع ۸ هزار و ۸۵۰ متری زمین قرار گرفتند، بدون آن‌که از ماسک اکسیژن استفاده کنند.


مسنر (راست) و هابلردر بازگشت از نپال مورد استقبال همسرانشان، اوشی مسنر (ر است) و رژینه هابلر قرار گرفتند (فرودگاه مونیخ ۲۲ مه ۱۹۷۸)

این کار خودکشی بود یا ماجراجویی آگاهانه؟ خودشان نیز به‌درستی نمی‌توانستند پاسخ دهند. در این روز، راینهولد مسنر، زاده‌ی تیرول جنوبی (ایتالیا) و پتر هابلر اتریشی، را تنها یک رشته به‌هم پیوند می‌داد: انگیزه‌ای قوی که عاقبت بر ضعف تن فایق ‌آمد.

لحظه‌‌ای شک و لحظه‌ای دیگر یقین، مسنر و هابلر را فرا می‌گرفت. آیا این کار حماقت است یا توصیه‌ی عقل سلیم؟ داستان این موج متناوب شک و یقین را ابتدا هابلر و سپس مسنر بازگو می‌کند: «فشار روانی، به‌خصوص به‌هنگام صعود، خیلی زیاد بود. چون ما نمی‌توانستیم باور کنیم که آیا واقعا قادریم بدون ماسک اکسیژن، در شرایطی که فشار سهمی اکسیژن یک‌سوم سطح دریاست، پیش برویم،‌ بدون این‌که بیهوش شده و به زمین بیافتیم.»

«هر بار که استراحت می‌کردیم، این سؤال‌ها در ذهن‌مان تکرار می‌شد‌: آیا هنوز هم عقل کافی داریم؟ آیا این کار مسئولانه است؟»

صدای مسنر در آخرین استراحت طولانی، درست پیش از فتح قله، گواهی مستند بر این حقیقت است که نه تنها تنفس، بلکه تمرکز و تفکر نیز برایش مشکل شده بود: «ما در ۷ ‌هزار، ۵ هزار، ۵۰۰ متری‌، ما در ۸ ‌هزار و ۵۰۰ متری سطح دریا، در آخرین استراحت‌گاه هستیم. نسبتا سریع بالا آمدیم. اما هوا بسیار بد است.»

سرمای زیر چهل درجه سانتی‌گراد، زوزه‌ی بادهای توفانی. اکثر کوهنوردان حتی با ماسک‌های اکسیژن هم تاب چنین شرایطی را نیاورده و بازگشته‌اند. اما مسنر و هابلر خیال بازگشت نداشتند. مسنر می‌گوید: «در آخرین مرحله‌ی صعود، بیش از این‌که روی پاهایمان راه برویم، ‌بر روی زانوها و دست‌هایمان بالا می‌رفتیم، چار‌ه‌ای نبود، وگرنه نمی‌توانستیم.»

حدود عصر بود که سرانجام مسنر و هابلر به فراز قله‌ی اورست رسیدند. زمان، زمان در ‌آغوش گرفتن، ضبط کردن صدا و عکس گرفتن بود. اما هیچ کدام از این‌ها نمی‌توانست احساس آنها را همان‌طور که مسنر می‌گوید، بازگو کند: «نشئه هم نمی‌تواند وضعیت ما را توصیف کند، چرا که به مغزمان خون کافی نمی‌رسد و همه چیز بسیار کند پیش می‌رود، نه‌تنها راه رفتن و صعود کردن، بلکه همه چیز آهسته است، خیلی آهسته. انگار که مغزمان فلج شده، بومب.»

مسنر ادامه می‌دهد: «در همه‌ی بدنم آرامش حکمفرماست، مثل کسی نفس می‌کشم که همه‌ی زندگی‌اش را دویده باشد.»

پتر هابلر به هنگام پایین آمدن، سر از پا نمی‌شناخت. با سرعت هر چه تمام‌تر به زیر می‌آمد تا باز به ارتفاعاتی برسد که تنفس در آن راحت‌تر است. با وجود این، کوهنورد اتریشی تأکید می‌کند که به همراه همپایش، مسنر، موقعیت را تحت کنترل خود داشتند: «ما کسانی نیستیم که در کمپ اولیه‌ی اورست، کرامپون را به کفش‌هایمان بسته و هوس امتحان‌کردن به سرمان زده باشد، چرا که قبلا هرگز این کار را نکرده بودیم. ما بسیار آموزش دیده و تمرین کردیم و در پایان هم تنها باید هم‌پای ایده‌آل را پیدا می‌کردیم؛ من راینهولد را انتخاب کردم و او نیز من را.»

همان‌طور که مسنر می‌گوید‌، سرانجام او و هابلر نشان دادند که: «قله‌ی اورست بدون ماسک اکسیژن هم قابل فتح است.»

اما با وجود این‌که این فتح، ‌انقلابی را در تاریخ کوهنوردی پدید آورد، کمتر کسی از آن استقبال کرد. از آن زمان تاکنون، قله‌ی اورست ۳ هزار و ۷۰۰ بار دیگر فتح شد، اما تنها ۴ درصد از این تعداد حاضر شدند، مانند مسنر و هابلر، از ماسک اکسیژن صرف‌نظر کنند.

اشتفان نستلر/ فریبا والیات از دويچه وله

اميد را از كسي نگير شايد اميد تنها چيزي است كه او داشته باشد.

روستای فدشك یك جایی وسط كویر است. حدود 45 كیلومتر با بیرجند فاصله دارد؛ پرت و دورافتاده و متروك. فردای روزی كه كارگر معدنی در حیاط خانه‌اش خودسوزی كرد به آنجا رفتم. توی حیاط هنوز بوی گوشت سوخته می‌آمد. شب قبل خانواده‌اش هم نه از صدای فریاد مردی كه در آتش می‌سوزد، بلكه از بوی سوختن گوشت آدم زنده از خواب پریده بودند. با دكتر كشیك بیمارستان امام رضا هم كه حرف می‌زدم برایش عجیب بود كه چطور این مرد در هشیاری بیشتر از یك دقیقه سوختن بدنش را تاب آورده اما فریاد نزده است. همسرش، پیرزنی كه گریه صدایش را بریده بود، با كمك پسرش فهماند كه مرد كاملا ناامید شده بود. 17 ماه حقوقش را نداده بودند و او هیچ از دستش بر نمی‌آمد. هربار كه به سراغ طلبش از معدن می‌رفت او را به یكی از نهادها و سازمان‌هایی می‌فرستادند كه او حتی نمی‌توانست تابلوی سردر ساختمانش را بخواند، چه رسد به كاغذبازی‌های بیهوده‌ای كه او را بیشتر از پیش گیج می‌كردند و ناامید. درك نمی‌كرد چرا بعد از 30 سال كاركردن در معدن باید برای گرفتن حقش از این اتاق به اتاق دیگر برود و حرف‌های عجیب و غریب بشنود و آخر سر هم جواب سربالا بگیرد. پسر 16 ساله این مرد هم كنار كوره‌های آجرپزی كار می‌كرد یا برای پیمانكاری از كوه سنگ می‌كند و این قبیل كارها. می‌گفت: «دست‌هایم را از پدرم قایم می‌كردم. حرص می‌خورد وقتی پینه‌های دستم را می‌دید.» این مرد روز آخر زندگی‌اش به معدن رفته بود. همسرش كه او را همراهی كرده بود، می‌گفت وقتی داشتیم می‌رفتیم دخترم بهانه می‌گرفت كه یك ماه دیگر باید به مدرسه برود و روپوش ندارد. او به دخترم قول داد كه برایش روپوش مدرسه بخرد. به محل كارش كه رسیدیم به مالك معدن التماس كرد كه لااقل 50 هزار تومان از طلبش را بدهند. گفتند فردا بیا. از این فرداها زیاد شنیده بود. موقع برگشتن می‌گفت «خدا هم به این جور زندگی كردن من رضا نیست.»

در ابتدا چيز ديگري پست كرده بودم، اما در آخرين لحظات تصميم گرفتم اين مطالب رو از سايت الف نقل كنم كه اگر علاقمند بوديد بقيه مطالب را آنجا بخوانيد بيشتر از اين دوست ندارم ناراحت شويد.

عارفان که جام حق نوشيده‌اند

احتمال زياد مي‌دهم كه همه‌ي اين دفتر پنجم مثنوي معنوي مولانا را نخوانيد اگر اينطور است فقط ابيات ضخيم شده را بخوانيد.
بود مردي پيش ازين نامش نصوح
بد ز دلاکي زن او را فتوح

بود روي او چو رخسار زنان
مردي خود را همي‌کرد او نهان

او به حمام زنان دلاک بود
در دغا و حيله بس چالاک بود

سالها مي‌کرد دلاکي و کس
بو نبرد از حال و سر آن هوس

زانک آواز و رخش زن‌وار بود
ليک شهوت کامل و بيدار بود

چادر و سربند پوشيده و نقاب
مرد شهواني و در غره‌ي شباب

دختران خسروان را زين طريق
خوش همي‌ماليد و مي‌شست آن عشيق

توبه‌ها مي‌کرد و پا درمي‌کشيد
نفس کافر توبه‌اش را مي‌دريد

رفت پيش عارفي آن زشت‌کار
گفت ما را در دعايي ياد دار

سر او دانست آن آزادمرد
ليک چون حلم خدا پيدا نکرد

بر لبش قفلست و در دل رازها
لب خموش و دل پر از آوازها

عارفان که جام حق نوشيده‌اند
رازها دانسته و پوشيده‌اند

هر که را اسرار کار آموختند
مهر کردند و دهانش دوختند

سست خنديد و بگفت اي بد نهاد
زانک داني ايزدت توبه دهاد

در بيان آنک دعاي عارف واصل و درخواست او از حق هم‌چو درخواست حقست از خويشتن کي کنت له سمعا و بصرا و لسانا و يدا و قوله و ما رميت اذ رميت و لکن الله رمي

آن دعا از هفت گردون در گذشت
کار آن مسکين به آخر خوب گشت

که آن دعاي شيخ نه چون هر دعاست
فاني است و گفت او گفت خداست

چون خدا از خود سال و کد کند
پس دعاي خويش را چون رد کند

يک سبب انگيخت صنع ذوالجلال
که رهانيدش ز نفرين و وبال

اندر آن حمام پر مي‌کرد طشت
گوهري از دختر شه ياوه گشت

گوهري از حلقه‌هاي گوش او ياوه
گشت و هر زني در جست و جو

پس در حمام را بستند سخت
تا بجويند اولش در پيچ رخت

رختها جستند و آن پيدا نشد
دزد گوهر نيز هم رسوا نشد

پس به جد جستن گرفتند از گزاف
در دهان و گوش و اندر هر شکاف

در شکاف تحت و فوق و هر طرف
جست و جو کردند دري خوش صدف

بانگ آمد که همه عريان شويد
هر که هستيد ار عجوز و گر نويد

يک به يک را حاجبه جستن گرفت
تا پديد آيد گهردانه‌ي شگفت

آن نصوح از ترس شد در خلوتي
روي زرد و لب کبود از خشيتي

پيش چشم خويش او مي‌ديد مرگ
رفت و مي‌لرزيد او مانند برگ

گفت يارب بارها برگشته‌ام
توبه‌ها و عهدها بشکسته‌ام

کرده‌ام آنها که از من مي‌سزيد
تا چنين سيل سياهي در رسيد

نوبت جستن اگر در من رسد
وه که جان من چه سختيها کشد

در جگر افتاده ‌استم صد شرر
در مناجاتم ببين بوي جگر

اين چنين اندوه کافر را مباد
دامن رحمت گرفتم داد داد

کاشکي مادر نزادي مر مرا
يا مرا شيري بخوردي در چرا

اي خدا آن کن که از تو مي‌سزد
که ز هر سوراخ مارم مي‌گزد

جان سنگين دارم و دل آهنين
ورنه خون گشتي درين رنج و حنين

وقت تنگ آمد مرا و يک نفس
پادشاهي کن مرا فرياد رس

گر مرا اين بار ستاري کني
توبه کردم من ز هر ناکردني

توبه‌ام بپذير اين بار دگر
تا ببندم بهر توبه صد کمر

من اگر اين بار تقصيري کنم
پس دگر مشنو دعا و گفتنم

اين همي زاريد و صد قطره روان
که در افتادم به جلاد و عوان

تا نميرد هيچ افرنگي چنين
هيچ ملحد را مبادا اين حنين

نوحه‌ها کرد او بر جان خويش
روي عزرائيل ديده پيش پيش

اي خدا و اي خدا چندان بگفت
که آن در و ديوار با او گشت جفت

در ميان يارب و يارب بد او
بانگ آمد از ميان جست و جو

نوبت جستن رسيدن به نصوح و آواز آمدن که همه را جستيم نصوح را بجوييد و بيهوش شدن نصوح از آن هيبت و گشاده شدن کار بعد از نهايت بستگي ...

جمله را جستيم پيش آي‌ اي نصوح
گشت بيهوش آن زمان پريد روح

هم‌چو ديوار شکسته در فتاد
هوش و عقلش رفت شد او چون جماد

چونک هوشش رفت از تن بي‌امان
سر او با حق بپيوست آن زمان

چون تهي گشت و وجود او نماند
باز جانش را خدا در پيش خواند

چون شکست آن کشتي اوبي‌مراد
در کنار رحمت دريا فتاد

جان به حق پيوست چون بي‌هوش شد
موج رحمت آن زمان در جوش شد

چون که جانش وا رهيد از ننگ تن
رفت شادان پيش اصل خويشتن

جان چو باز و تن مرورا کنده‌اي
پاي بسته پر شکسته بنده‌اي

چونک هوشش رفت و پايش بر گشاد
مي‌پرد آن باز سوي کيقباد

چونک درياهاي رحمت جوش کرد
سنگها هم آب حيوان نوش کرد

ذره‌ي لاغر شگرف و زفت شد
فرش خاکي اطلس و زربفت شد

مرده‌ي صدساله بيرون شد ز گور
ديو ملعون شد به خوبي رشک حور

اين همه روي زمين سرسبز شد
چوب خشک اشکوفه کرد و نغز شد

گرگ با بره حريف مي شده
نااميدان خوش‌رگ و خوش پي شد

يافته شدن گوهر و حلالي خواستن حاجبکان و کنيزکان شاه‌زاده از نصوح

بعد از آن خوفي هلاک جان بده
مژده‌ها آمد که اينک گم شده

بانگ آمد ناگهان که رفت بيم
يافت شد گم گشته آن در يتيم

يافت شد واندر فرح در بافتيم
مژدگاني ده که گوهر يافتيم

از غريو و نعره و دستک زدن
پر شده حمام قد زال الحزن

آن نصوح رفته باز آمد به خويش
ديد چشمش تابش صد روز بيش

مي حلالي خواست از وي هر کسي بوسه مي‌دادند بر دستش بسي

بد گمان برديم و کن ما را حلال
گوشت تو خورديم اندر قيل و قال

زانک ظن جمله بر وي بيش بود
زانک در قربت ز جمله پيش بود

خاص دلاکش بد و محرم نصوح
بلک هم‌چون دو تني يک گشته روح

گوهر ار بردست او بردست و بس
زو ملازم‌تر به خاتون نيست کس

اول او را خواست جستن در نبرد
بهر حرمت داشتش تاخير کرد

تا بود کان را بيندازد به جا
اندرين مهلت رهاند خويش را

اين حلاليها ازو مي‌خواستند
وز براي عذر برمي‌خاستند

گفت بد فضل خداي دادگر
ورنه زآنچم گفته شد هستم بتر

چه حلالي خواست مي‌بايد ز من
که منم مجرم‌تر اهل زمن

آنچ گفتندم ز بد از صد يکيست
بر من اين کشفست ار کس را شکيست

کس چه مي‌داند ز من جز اندکي
از هزاران جرم و بد فعلم يکي

من همي دانم و آن ستار من
جرمها و زشتي کردار من

اول ابليسي مرا استاد بود
بعد از آن ابليس پيشم باد بود

حق بديد آن جمله را ناديده کرد
تا نگردم در فضيحت روي‌زر

باز رحمت پوستين دوزيم کرد
توبه‌ي شيرين چو جان روزيم کرد

هر چه کردم جمله ناکرده گرفت
طاعت ناکرده آورده گرفت

هم‌چو سرو و سوسنم آزاد کرد
هم‌چو بخت و دولتم دلشاد کرد

نام من در نامه‌ي پاکان نوشت
دوزخي بودم ببخشيدم بهشت

آه کردم چون رسن شد آه من
گشت آويزان رسن در چاه من

آن رسن بگرفتم و بيرون شدم
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم

در بن چاهي همي‌بودم زبون
در همه عالم نمي‌گنجم کنون

آفرينها بر تو بادا اي خدا
ناگهان کردي مرا از غم جدا

گر سر هر موي من يابد زبان
شکرهاي تو نيايد در بيان

مي‌زنم نعره درين روضه و عيون
خلق را يا ليت قومي يعلمون

باز خواندن شه‌زاده نصوح را از بهر دلاکي بعد از استحکام توبه و قبول توبه و بهانه کردن او و دفع گفتن

بعد از آن آمد کسي کز مرحمت
دختر سلطان ما مي‌خواندت

دختر شاهت همي‌خواند بيا
تا سرش شويي کنون اي پارسا

جز تو دلاکي نمي‌خواهد دلش
که بمالد يا بشويد با گلش
گفت رو رو دست من بي‌کار شد
وين نصوح تو کنون بيمار شد

رو کسي ديگر بجو اشتاب و تفت
که مرا والله دست از کار رفت

با دل خود گفت کز حد رفت جرم
از دل من کي رود آن ترس و گرم

من بمردم يک ره و باز آمدم
من چشيدم تلخي مرگ و عدم

توبه‌اي کردم حقيقت با خدا
نشکنم تا جان شدن از تن جدا

بعد آن محنت کرا بار دگر
پا رود سوي خطر الا که خر

زحمت تايپ اين مطالب را شب مثنوي كشيده بود.

Tuesday, May 27, 2008

مــــوش

اگر بپرسند اولين چيزي كه با شنيدن "تهران" به ياد شما مي‌آيد چيست، شما چه پاسخي مي‌دهيد؟ كار؟ شهري با تنوع فرهنگي بالا؟ ترافيك؟ يا هزاران چيز ديگر...
يكي از جواب‌ها مي‌تواند اين باشد "موش"، يك شب از كنار مجلس قديم يعني همان مجلس خبرگان فعلي قدم مي‌زدم و تعداد موش‌هاي زيادي را ديدم كه در پياده رو مشغول راهپيمايي عليه اقدامات شهرداري تهران مبني بر طرح تله‌گذاري براي موش‌ها بودند و شهردار تهران را به خاطر دريافت رشوه از گربه‌هاي دانه درشت متهم مي‌كردند، موش‌ها البته چند دسته اند:
بعضي از موش‌ها را معمولاً در پاساژها نصب مي‌كنند مثل عكسي كه امروز در پاساژ ايران گرفتم.

بعضي از موش‌ها لابه‌لاي همين شمشادهاي بلند زندگي مي‌كنند، مثل موشي را كه در راه برگشت از پاساژ گرفتم.

بعضي از موش‌ها براي تفريح ساخته شده‌اند، مثل موشي كه در كارتون‌هاي تام و جري و ميكي ماوس وجود دارند.
بعضي از موش‌ها را هم با پورت PS2 و USB به رايانه متصل مي‌كنند كه البته جديداً دم اين موش‌ها را به خاطر دست و پاگير بودن بريده اند بريده‌اند.

اما بعضي از موش‌ها در زندگي افراد وجود دارند، مثل دو موشي كه در قلب من جاي دارند. اين دسته موش‌ها تقريباً براي خيلي‌ها وجود دارد.
بعضي از موش‌ها هم خيلي درس مي‌خوانند كه معادل عينكي در مدرسه‌ي موش‌ها است. اجازه خانوم عكس زير!

فرهنگ لغت جديد جامعه موش را اينگونه تعريف مي‌كند: خانومي كه دزدكي در شب به جيب شوهرش دستبرد زند. البته من هنوز شخصا به اين نوع موش برخورد نكرده‌ام و احتمالاً هم حالا حالا با اين نوع موش برخورد نخواهم كرد.
اين چند كلمه را براي اين نوشتم، تا خاطر برخي موش‌ها‌ با خواندن اين مطالب اندكي شاد شود، تا بدان سبب من نيز شاد گردم.

Friday, May 23, 2008

كلاس دوم

كتابي را كه در زير ملاحظه مي‌نماييد، كتابي كلاس دوم ابتدايي است كه سنش، احتمالاً هم سن پدرانمان است. صفحه‌ي پنجم آن سرودي ملي را به بچه‌ها مي‌آموزد نمي‌دانم امروز كتاب كلاس دوم به چه شكلي در آمده است اما از اين بابت تقريباً مطمئنم كه صفحه‌ي پنجم آن رنگ ملي ندارد، كتاب كلاس اول سال 1369 يك سرود ملي هم نداشت،
فقط يك شعر داشت خوشا به حالت اي روستايي، چه خوب گول خوردي، كه روستا موندي، در شهر ما نيست جز پول و جز كار، بمون دهاتت تو شهر نيايي ... الان حتما با گذشت زمان آن يك صفحه هم حذف گرديده است.
كلاس دوم ابتدايي سال 1370 هم صد دانه ياقوت كه دسته به دسته نشسته بودند را به خاطر دارم، تنها چيزي كه از مليت و فداكاري يادم مي‌آيد ريزعلي خواجوي بود كه همچنان در كتاب‌هاي بعد از انقلاب هم باقي مانده بود. درس پترس بود كه انگشتش در سوراخ سد گير كرده بود و ديگر در نمي‌آمد و كبري خانوم كه الان هم تصميمش را هيچكس ياد نگرفته است يادم مي‌آيد و اينكه كبري خانوم زن پاكيزه‌اي بود.


يا كلاس اول، خودم را انتظامات كرده بودم الكي و ليست اسامي يك سري از بچه‌ها رو به عنوان ليست بدها به ناظممان مي‌دادم و او هم نمي‌فهميد من اصلاً مبصر يا انتظامات نيستم.
حالا كه اينها رو نوشتم اينها را هم بگويم كه از بچگي هنرپيشه‌ي خوبي بودم، كلاس دوم، خودم را الكي به بيماري مي‌زدم پدرم هم يكي از آشنايان را مي‌فرستاد كه مرا به خانه بياورد، من هم فرداي آن روز به خانه‌ي پدر بزرگم مي‌رفتم و يا در حياطش بازي مي‌كردم و يا در استخر لزج شده با جلبك‌ها شنا مي‌كردم.
يا در كلاس سوم ابتدايي من هيچوقت تمرين قرآن ننوشتم و وقتي معلممان دفترمان رامي‌خواست خط بزند، اجازه مي‌گرفتم و مثلاً به دستشويي مي‌رفتم و آخرش هم نمي‌آمدم تا زنگ بخورد.
دنيايي داشتيم، محمد حسن كه الان هم با من هم رشته است، يعني از كلاس سوم ابتدايي تا دانشگاه يادم هست كه مبصر شده بود و از بس اسم مرا نوشته بود، يك بار دفترچه اسمهايش را كش رفتم و آنرا توي رودخانه‌ي نزديك مدرسه‌مان انداختم.
بگذريم از اين دست خاطرات اينقدر زياد هست كه تمامي ندارد.
من ديروز براي اولين بار اين عكس‌ها رو در سايت همدانيا مي‌ديدم. اين جمله‌ي آخر رو نوشتم تا بگم من هم طرفدار قانون مالكيت معنوي هستم.

Thursday, May 22, 2008

شهر خرم من


از اين حيث مي‌نويسم كه قهرمان ملي كشورم هستند، آره ملي هستم، خليج فارس برايم افتخار است، تخت جمشيد غرور است، قصه‌ي قاجار برايم شرم آور است، فتح خرمشهر هم برايم برگي از افتخارات است. هنوز هم در خاطرم هست راديو مي‌گفت: شنوندگان عزيز، توجه فرماييد، خرمشهر، شهر خون آزاد شد.
براي من تمامي كساني كه در اين رزم بودند چه كساني كه هستند و كساني كه رفتند، حداقل اين رزمشان برايم قابل احترام است.


برايم شرم آور است كه استاد كم سواد امروز كه خود را در جنگ در سوراخ‌هاي موش پنهان كرده بود درباره از دست دادن خاك كشورم نظريه پردازي كند و افتخارآور است كه استادي ديگر به استقبال فدا شدن در راه ميهن رود.