Sunday, February 15, 2009

چرا خاتمي آري؟

به اين مي‌انديشيدم كه چرا اكثر ما از خاتمي خاطره‌اي خوش داريم؟

آيا تبليغات وسيعي كه صدا و سيماي آن زمان از وي مي‌كرد (كه نمي‌كرد) باعث محبوبيت و در ياد ماندن وي شده است؟ يا مثلا ارسال خبرهاي جانبدارانه‌ي از وي توسط خبرگزاري‌هاي فارس، بازتاب و روزنامه كيهان آن زمان؟ رييس جمهوري كه هر چند روز يك بحران از نفت هفت دلاري آن روزگار گرفته، تا قتل‌هاي زنجيره‌اي، ترور حجاريان‌ها و چماق‌هاي آخته بر سر مسئولين، كوي دانشگاه‌ها و عبدا.. نوري‌ها و مهاجراني‌ها پيش رويش بود.

همچنين فكر مي‌كردم مردمي كه براي جلوگيري از پيروزي فردي به احمدي‌نژاد با خوشحالي راي مي‌دادند، چرا امروز از وي بيزاري مي‌جويند؟

رييسي كه هم رسانه‌اي دولتي در انحصار دارد كه راه كوچكترين نقدي به دولت را حتي در ورزش نمي‌دهد و خبرگزاري هاي اقماري كه پي در پي با اغراق تونل 1 متري را 1000 كيلومتري نشان مي‌دهند و تجهيز شدن روستايي با دو نفر جمعيت به سيستم تصفيه‌ي فاضلاب را در شيپور‌هاي خود مخابره مي‌كنند. رييس جمهوري كه پيوسته در دل مردم مي‌رود اما از دل مردم خبر ندارد، آدمي كه چشم خود را مي‌بندد و فقط دست تكان مي‌دهد هر چند كه خود تصور مي‌كند در حال خدمت به مردم است.

ديدم از خاتمي براي اين خوشم مي‌آيد كه مي‌گفت زنده باد مخالف من، زماني كه رياست جمهوري را تحويل رييس بعدي مي‌داد نرخ تورم نزديك تك رقم بود و هنوز هم با اطمينان قدم بر مي‌داشت. فردي بود كه ايران را در جهان با او مي‌شناختند. مشكلات را در خيابان‌هاي كوچه پس كوچه‌ها بررسي مي‌كرد اما نه آنطوري كه وقت يك رييس جمهور را كه براي كارهاي بزرگ اختصاص بايد داشته باشد به ديدار با 70 ميليون نفري اختصاص دهد كه هر يك به اندازه‌ي يك دريا تقاضاهاي شخصي دارند.

به ساعتم نگاه كردم، آه خدا خنده‌ام گرفت زيرا كه جريان عدم تغيير ساعت را براي دو سال در دولت احمدي نژاد تجربه كردم، آفتاب در اوج آسمان بود و ساعت هنوز 8 نشده بود كه سر كلاس آقاي دكتر فلان حاضر شويم. تا با قانون مجلس درست شد. اسم دكتر را كه مي‌شنوم خنده ام مي‌گيرد، نه به خاطر لفظ دكتر، به خاطر اينكه دكتر به چه سيكل ندارهايي در دولت احمدي نژاد گفته مي‌شد، دكتر علي كردان وزير كشور، كرداني كه حتي مدرك كارشناسيش هم جعلي بود و قصه سر دراز پيدا كرد و معاون پارلماني و چند آقاي دكتر ديگر هم مدارك دوقلويشان با كردان زير سوال رفت.

سفرهاي استاني؟ يا به عبارت صحيح سفره‌هاي استاني كه مجموعه‌اي وسيع از كاركنان جهت دوري از آب و هواي تهران هم كه شده با هزينه‌هاي گزاف به ايرانگردي پرداختند و در اين ايرانگردي به يك بار هم قناعت نكردند.

در اين سفره‌هاي پهن شده بود كه پيوسته حساب ذخيره‌ي ارزي اين كشور كه با نفت بشكه‌اي 24 دلار در زمان سيد ما خاتمي پرشده بود، در زمان احمدي نژاد و كارهاي كارشناسيش با نفت بشكه‌اي 180 دلار خالي و خالي شد تا كه به 12 ميليارد دلار رسيد.

هيات وزيران در دولت احمدي نژاد چگونه بود؟ اگر از من بپرسيد چگونه فقط مي‌توانم بگويم كه تنها واژه مناسب براي آن را ترمينال عزل و نصب بايد نام نهاد.

از شاهكارهاي پدرخانوم آقازاده احمدي نژاد در سازمان ميراث هم كه ديگر نبايد گذشت، قال مشايي (رض) ما دشمني به نام اسرائيل نداريم كه رييس جمهور هم به خاطر رو در بايستي با فاميل بزرگوار همواره او را تاييد كرد تا جايي كه پاي رهبر به ميدان آمد. بازار فاميل بازي بسيار گرم بود از داوود برادر و باجناق و ساير اقوام و خويشان وابسته از سمت‌ها و مسئوليتها كسي بي بهره نماند. آقايي كه شعار عدالت و جلوگيري از فاميل بازي سر مي‌داد چه از آب در آمد. اين شاهكارهاي فاميل‌ها هرچند به هاله‌هاي نور ايجاد شده در سخنراني رييس جمهور در سازمان ملل و يا درخواست رييس جمهور براي خداحافظي با وسايل تنظيم خانواده نمي‌رسيد اما در جاي خود بسيار سبب شادي مردم مي‌گرديد.

پول‌هاي نفت البته در جاهاي ديگر هم صرف شد! گشت ارشاد! ارشاد مردم به اسلام و بازداشت دختران و پسران در خيابان‌ها، كجايي فرزاد حسني بيا جلو رادان را بگير. ماشين‌ها را پر مي‌كردند از مردم كوچه و خيابان و برايشان پرونده قضايي درست كردند و آهنگ اين كار از همان روز پيروزي مردي كه مي‌گفت مگر وظيفه‌ي پليس جمع كردن دختر مردم در خيابان است، آغاز شد. اين قصه ادامه داشت تا جايي كه اسامي آشنا بيرون آمد، سردار زارعي، حسن گلستاني (شايد هم بوستاني).

خلاصه وقت به انتخابات رسيد، حاجي بزرگوار كروبي مي‌خواست با 50 هزارتومان راي بياورد، احمدي نژاد ديد اين ايده‌ي مناسبي است اما بايد اسمي ديگر بر آن گمارد! طرح تحول اقتصادي آغاز شد يك ايراد ديگر هم داشت ديگر 50 هزارتومان به اندازه هزينه‌ي تاكسي مردم تا پاي صندوق‌هاي راي به علت تورم كمر شكن نبود پس نرخ را هم بايد بالا برد. اما اين فقط نبود سه و نيم سال رييس جمهور خوابش برده بود و پس از آن طرح صيانت از حقوق شهروندي را صادر كرد و ....

اما اين قصه سري دراز داشت در شبي كه پاياني نداشت.

مي‌خواستيم شب ناتمام، تمام شود ديديم چاره آن است كه بگوييم خاتمي آري!

2 comments:

  1. شروع علاقه‌ی من به خاتمی از زمستان 75 بود. وقتی پدرم خاطره‌ای از ایشون رو نقل می‌کرد که در اون در برابر خبرنگاری که با عنوان دکتر خطابش کرده بود، موضع گرفت.
    شروع بی‌علاقگیم به احمدی نژاد اما، خیلی پیشتر از زمان انتخابات بود! اون زمان که به عنوان شهردار در برابر انتقاد رئیس جمهور وقت (آقای خاتمی) از ترافیک تهران، موضع تمسخرآمیز گرفت و خاتمی رو به زندگی در کاخ‌های شیشه‌ای و دوری از مردم متهم کرد.
    الآن که فکر می‌کنم شاید شروع این علاقه و عدم علاقه، کاملا احساسی بوده (هرچند بعدها دنبال کردن گفتار و کردار هر دو نفر مهر تاییدی بر احساساتم زد) اما می‌شه توجیه منطقی هم براشون داشت.
    من فکر می‌کنم ذاتا از خودشیفتگی و تلاش در جهت خودنمایی، مخصوصا با تخریب دیگران بیزارم. و در مقابل از صداقت و روراستی خوشم می‌یاد. (همه اینجورین احتمالا)
    حالا خودتون پیدا کنید پرتقال فروش را (;

    ReplyDelete
  2. از آنجایی که زمان بر زبان افتادن نام خاتمی من تنها 9 سال داشتم و در آن زمان تنها دلیل علاقه ی من به ایشان پیروی از خط مشی پدری بود، هیچ وقت به دنبال دلیل منطقی برای دوست داشتن خاتمی نبودم و فقط یک احساس خوب صعودی را طی می کردم که حتی برای نشانه ها و صحبت های منفی هم تعبیر مثبتی پیدا می کردم و بر علاقه ام افزوده میشد. حالا دخترک احساساتی قصه نگران حرف و حدیث های ملت قدر نشناسیست که مطمئنا پس از گذشت یکی دو سال از ریاست فرشته ، کاسه ی صبرشان لبریز شده و ادامه ی راه را تلخ تر از زهر می کنند.
    و این گونه می شود که قصه به سر می رسد و شب... نه...

    ReplyDelete