اما چيزي كه براي من مهم است عكس اول نيست. عكس دوم را بارها ديده بودم اما هيچ وقت، به اين دقت نكرده بودم كه درب تاكسي باز مانده است حالا امروز كه تصاوير را ميديدم ناگهاني متوجه شدم كه در شهري بودن كه، دور ميدان را ماشينها با درب باز حركت ميكنند، چقدر خطرناك است. خودتان ميدانيد اين عكسها كجاست، پس من نميگويم كجاست تا نسبت به بنده، رانندهي تاكسي، شهر، كشور ذهنيت بد پيدا نشود. چون نميخواهيم دايرهي خوديها را تنگ كنيم و براي خودمان دشمن بتراشيم، يعني اول يكي را كتك بزنيم و انتظار داشته باشيم او به ما لبخند بزند باز هم توي اتوبان سياست اشتباهاً افتاديم ببخشيد آخر همين جمله يك دور برگردان وجود دارد با رعايت مقررات راهنمايي و چراغ راهنما از اين اتوبان خارج ميشويم.
حالا اين را ميخواستم بگويم كه بعضي مواقع پي بردن به مسائل، حتي اگر خيلي پيش و پا افتاده باشد، نيازمند چشم بصيرت است.
يكي از چيزهايي هم كه چشم بصيرت نياز دارد زندگي است، پروين كه خيري از زندگيش با آن همسر نظاميش نبرده بود ميگفت:
بيند اين بستر و عبرت گيرد. / هر که را چشم حقيقت بين است
هر که باشی و به هر جا برسی. /آخرين منزل هستی اين است
راست ميگفت هر چند با اشكهاي مشكي قلمي غمناك.
برای من هم چندان مهم نیست که راجع به آن شهر ذهنیت بد پیدا شود یا نشود!
ReplyDeleteولی یک ذهنیتی که من از شما از روی نوشته هایتان پیدا کردم تعمیم دادن بی حد و حصرتان است!
اینکه یک تاکسی با در باز در یک شهر رویت شود دلیل خوبی نیست برای جمله ی «در شهري كه دور ميدان را ماشينها با درب باز حركت ميكنند». مثل قضیه ی شماره طبقات آن آپارتمان.
البته الآن که فکر کردم من هم دارم از روی یکی دو نمونه یک قضاوت کلی می کنم.
خوب، تسلیم، مشکلی نیست؛ شما هر چه قدر می خواهید قضاوت کنید. چشم بصیرت هم که دارید خدا را شکر! (:دی)